عمر سیرش کوته است ار جورت از دل میرود
چند گامی از ضرورت صید بسمل میرود
خواب غفلت بس که چشم کاروان عمر بست
بانگ باید بر جرسها زد که محمل میرود
کینهای ای کاش باعث میشدی بر قتل ما
خون ناحق کشته، زود از یاد قاتل میرود
دهر اگر بحر پرآشوب است مستان را چه غم؟
کشتی من بیخطر دایم به ساحل میرود
چون زبان گنگ، باید در سخن خود را گرفت
راه باریک است، کار از طبع کاهل میرود
بر زبان دارد حدیث چشم توفانبار من
خامه معذور است، اگر با سینه در گِل میرود
جذب شوقم میبرَد، رهبر نمیخواهم کلیم!
هرکه سیلابش برَد، بیخود به منزل میرود