گنجور

 
اهلی شیرازی

گرچه بر ما روزگار تیره مشکل می‌رود

چون ترا دیدم درد عالم از دل می‌رود

کعبه معنی دری دارد ز محراب مجاز

هرکه این دریافت بی‌زحمت به منزل می‌رود

دیدن گلزار رویت می‌دهد دل را صفا

تیره‌بخت آن کس کزین گلزار غافل می‌رود

من که می‌گردد سرم از جلوه رفتار او

هرکجا می‌بینم آن شکل و شمایل می‌رود

اهلی از آن روی چون آیینه جان یابد ولی

می‌شود بی‌جان چو بازش از مقابل می‌رود

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
اوحدی

آن فروغ دیده و آن راحت دل می‌رود

رخت بردارید، همراهان، که محمل می‌رود

کاروان مشکل رود بیرون، کز آب چشم من

جمله را خر در خلاب و بار در گل می‌رود

ای که دیدی قتل من در پای آن سرو سهی

[...]

کلیم

عمر سیرش کوته است ار جورت از دل می‌رود

چند گامی از ضرورت مرغ بسمل می‌رود

خواب غفلت بس که چشم کاروان عمر بست

بانگ باید بر جرس‌ها زد که محمل می‌رود

کینه‌اش ای کاش باعث می‌شدی بر قتل ما

[...]

صائب تبریزی

از نظر یک دم که آن شکل و شمایل می‌رود

حاصل دریا و کان از دیده و دل می‌رود

در بیابانی که نعل شوق ما در آتش است

نقش پای ناقه پیشاپیش محمل می‌رود

کوچه باغ زلف اگر پایان ندارد گو مدار

[...]

سحاب اصفهانی

ز آب چشم ماست کز دنبال محمل می‌رود؟

اینکه خلقی از قفایش پای در گل می‌رود

دل چو می‌رفت از قفای او وداع جان نکرد

ز آنکه می‌داند که جان هم از پی دل می‌رود

چون به بزمی بیندم اول مرا از صحبتی

[...]

صفایی جندقی

در دلم هر لحظه صد سودای باطل می‌رود

تا چه پیش آید کسی را کز پی دل می‌رود

دل نگهدار از صف مژگان او کز فرط حرص

صد سوار اینجا پی یک نیم‌بسمل می‌رود

هست عذرایی مگر در کاروان امشب که باز

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه