ای مه خرگه نشین از رخ برافکن پرده ا
شاد کن آخر گهی دلهای غم پرورده را
گر به گورستان مشتاقان سواره بگذری
جان دمد در تن صدای سم اسبت مرده را
جان به لب آوردیم لب بر لبم نه یک نفس
تا به تو بسپارم این جان به لب آورده را
گر به خون غلطم چه باک او را که طفل خوردسال
رقص داند اضطراب مرغ بسمل کرده را
شربت هجران چشیدم فکر جان کندن چه سود
چون امید زیست باشد زهر قاتل خورده را
بی طلب نتوان وصالت یافت آری کی دهد
دولت حج دست جز رنج بیابان برده را
نیست وقت توبه جامی خیز تا بر یاد دوست
جام می گیریم رغم زاهد افسرده را
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
بیتو از گلشن چه حاصل خاطر افسرده را
خنده گل دردسر میآورد آزرده را
ساغری خواهم دم آخر مگر همراه او
سوی تن باز آورم جان به لب آورده را
نه همین بیسوز عشقست، از هوس هم گرم نیست
[...]
پوست زندان است بر تن زاهد افسرده را
حاجت زندان دیگر نیست خون مرده را
بر جراحت بخیه نتواند ره خوناب بست
سود ندهد مهر خاموشی دل آزرده را
خضر در سرچشمه تیغش نمازی می کند
[...]
باز عشقش تازه کرد از نو دل افسرده را
آری آتش آب حیوان است شمع مرده را
از نگاهش دارم امید وصالی زان که گاه
میرود صیاد از پی پیکان خورده را
کرد ظاهر از نقاب آن روی گلگون کرده را
سوخت غمهای بصد خون جگر پرورده را
بی نقاب شرم، بی نور است حسن مهوشان
روشنی هرگز نباشد دیده بی پرده را
بی بصیرت هم ز فیض جستجو بی بهره نیست
[...]
شمع ریز امرد که جان بخشد تن افسرده را
زنده سازد قالب او شمع های مرده را
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
replyپاسخگویی به این حاشیه flagگزارش حاشیهٔ نامناسب linkرونوشت نشانی حاشیه
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.