گنجور

 
قطران تبریزی

بدست تو ملکا ملک خسروانی هست

بدین جهانت فرمان و کامرانی هست

تو یادگار فریدون و آن جمشیدی

ز هر دو بر دل و دیدار تو نشانی هست

همه سعادت و تایید از آسمان خواهند

ترا سعادت و تایید آسمانی هست

عدوت بندی هست و جهان گشائی هست

گهرت بخشی هست و جهان ستانی هست

ترا بخرمی و سور بگذرد ایام

که بر مراد جهانیت کامرانی هست

بزندگانی دلشاد باش و خرم زی

هماره تا بجهان نام زندگانی هست

 
 
 
اوحدی

ز عشق اگر چه به هر گوشه داستانی هست

سری چنین نه همانا بر آستانی هست

بیا، که با گل رویت فراغتی دارم

ز هر گلی که به باغی و بوستانی هست

اگر بخوان تو از لاغری نه در خوردیم

[...]

کلیم

اگر ز هستی ما نام بینشانی هست

در آشیان هما مشت استخوانی هست

جمال اختر بختم نمی شود زایل

چو شمع دایم در طالعم زیانی هست

تو بیزبانی ما را حریف حرف نئی

[...]

قدسی مشهدی

ز بوی او به دل غنچه ارمغانی هست

ز داغ من جگر لاله را نشانی هست

به باغ رفتم و داغم چنان که پنداری

مرا به غنچه ز دلبستگی گمانی هست

گریزم از نفس خلق وقت دلتنگی

[...]

طبیب اصفهانی

چو بگذری به تل عاشقان دکانی هست

در آن دکان چو نکو بنگری جوانی هست

یکی جوان که زآوازه نکوئی او

نهی چو گوش بهر کوچه داستانی هست

گمان مکن که چو آن عارض و چو آن قامت

[...]

آذر بیگدلی

بر آستان توام، شب چو شد، فغانی هست

که شب فغان سگی در هر آستانی هست

دلم پر است، دم نزع شکوه تا نکنم؛

بپرس حال مرا، تا مرا زبانی هست!

گمان این بمنت نیست کز تو شکوه کنم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه