بدست تو ملکا ملک خسروانی هست
بدین جهانت فرمان و کامرانی هست
تو یادگار فریدون و آن جمشیدی
ز هر دو بر دل و دیدار تو نشانی هست
همه سعادت و تایید از آسمان خواهند
ترا سعادت و تایید آسمانی هست
عدوت بندی هست و جهان گشائی هست
گهرت بخشی هست و جهان ستانی هست
ترا بخرمی و سور بگذرد ایام
که بر مراد جهانیت کامرانی هست
بزندگانی دلشاد باش و خرم زی
هماره تا بجهان نام زندگانی هست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر دربارهی قدرت و سرور ملکا و بخشندگی اوست. شاعر اشاره میکند که او وارث فریدون و جمشید است و در او نشانههایی از خوشبختی و موفقیت وجود دارد. همچنین به این نکته میپردازد که سعادت و تایید آسمانی به او تعلق دارد و دشمنان او را به زنجیر کشیدهاند. شاعر به او توصیه میکند که در زندگی دلشاد و خوشبخت باشد و تا زمانی که زندگی برقرار است، از آن لذت ببرد.
هوش مصنوعی: به دست تو، ای پادشاه، سلطنتی همچون سلطنت خسرو وجود دارد و در این جهان، فرمانروایی و کامیابی منتظر توست.
هوش مصنوعی: تو نماد یادگار فریدون و جمشید هستی، و نشانهای از هر دو بر دل و دیدار تو وجود دارد.
هوش مصنوعی: تمام خوشبختی و نیکبختی از آسمان به تو خواهد رسید؛ زیرا خوشبختی و تایید الهی از همانجا میآید.
هوش مصنوعی: دشمن تو را محدود کرده و جهانی از تسلط و برتری به تو ارائه میدهد. بخشی از این دنیا در دستان توست و میتوانی از آن بهرهبرداری کنی.
هوش مصنوعی: من تو را به خود میگیرم و میگذرانم ایام را، زیرا که در این دنیا تو به خواستههایت خواهی رسید.
هوش مصنوعی: در زندگی شاد و خوشحال باش و همیشه به خوبی و سرسبزی بگذرانی تا زمانی که زندگی در این جهان وجود دارد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ز عشق اگر چه به هر گوشه داستانی هست
سری چنین نه همانا بر آستانی هست
بیا، که با گل رویت فراغتی دارم
ز هر گلی که به باغی و بوستانی هست
اگر بخوان تو از لاغری نه در خوردیم
[...]
اگر ز هستی ما نام بینشانی هست
در آشیان هما مشت استخوانی هست
جمال اختر بختم نمی شود زایل
چو شمع دایم در طالعم زیانی هست
تو بیزبانی ما را حریف حرف نئی
[...]
ز بوی او به دل غنچه ارمغانی هست
ز داغ من جگر لاله را نشانی هست
به باغ رفتم و داغم چنان که پنداری
مرا به غنچه ز دلبستگی گمانی هست
گریزم از نفس خلق وقت دلتنگی
[...]
چو بگذری به تل عاشقان دکانی هست
در آن دکان چو نکو بنگری جوانی هست
یکی جوان که زآوازه نکوئی او
نهی چو گوش بهر کوچه داستانی هست
گمان مکن که چو آن عارض و چو آن قامت
[...]
بر آستان توام، شب چو شد، فغانی هست
که شب فغان سگی در هر آستانی هست
دلم پر است، دم نزع شکوه تا نکنم؛
بپرس حال مرا، تا مرا زبانی هست!
گمان این بمنت نیست کز تو شکوه کنم
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.