چو بگذری به تل عاشقان دکانی هست
در آن دکان چو نکو بنگری جوانی هست
یکی جوان که زآوازه نکوئی او
نهی چو گوش بهر کوچه داستانی هست
گمان مکن که چو آن عارض و چو آن قامت
گلی بباغی و سروی ببوستانی هست
پس از سلام که این شیوه بشیرانست
زمین ببوس و بیان کن گرت بیانی هست
تو بی زبانی ما را حریف حرف نه ای
بداد من برس ای شوخ تا زبانی هست
که از «کلیم » سخن سنج این ترانه عشق
میانه من و آن بیوفا نشانی هست
طبیب خسته گراز خویش میروی وقتست
هنوز در تن زار تو نیم جانی هست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، گوید شاعر به اقامتگاه عاشقان اشاره میکند و از جوانی صحبت میکند که در دکان عشق به خوبی و زیبایی شهرت دارد. او به زیبایی جوان اشاره میکند و میگوید که نباید فقط به ظاهر او قضاوت کرد. پس از سلام، شاعر از معشوق میخواهد که به او توجه کند و ابراز احساسات کند، زیرا او بدون زبان نمیتواند حرفی بزند. شاعر در تلاش است تا ارتباطی عمیق با معشوق برقرار کند و به عشق و درد ناشی از آن اشاره میکند. در نهایت، به درمان دردهای خود میاندیشد و میگوید که هنوز هم در دلش جانی برای عشق باقی مانده است.
هوش مصنوعی: اگر از تپهی عاشقان عبور کنی، دکانی وجود دارد و اگر خوب نگاه کنی، جوانی را در آن دکان میبینی.
هوش مصنوعی: جوانی هست که آوازه نیکویی او در همه جا پیچیده و اگر گوش فرا دهی، در کوچه و خیابان داستانهای او را میشنوی.
هوش مصنوعی: فکر نکن که زیبایی و قامت خوشفرم آن شخص مانند گل در باغ یا سرو در بستان است.
هوش مصنوعی: پس از سلام، که نشانهای از خوشامدگویی است، زمین را ببوس و اگر چیزی برای گفتن داری، بیان کن.
هوش مصنوعی: تو که زبانت بسته است، نمیتوانی در گفتگو با ما برآیی. به داد من برس ای دوست تا زمانی که هنوز حرفی برای گفتن دارم.
هوش مصنوعی: این شعر به بیان رابطهای عاشقانه و دردناک اشاره دارد که بین من و محبوبی بیوفا وجود دارد. «کلیم» که به عنوان یک سخنسنج مطرح شده، گویی در مورد این عشق و جدایی مطالبی میگوید که میتواند نشانی از عمق احساسات و تجربیات او باشد.
هوش مصنوعی: این شعر به این معناست که پزشک، خسته و از پا افتاده، هنوز در حال درمان توست، زیرا در وجود تو هنوز کمی زندگی باقی مانده است و زمان برای نجات تو هنوز به پایان نرسیده است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
بدست تو ملکا ملک خسروانی هست
بدین جهانت فرمان و کامرانی هست
تو یادگار فریدون و آن جمشیدی
ز هر دو بر دل و دیدار تو نشانی هست
همه سعادت و تایید از آسمان خواهند
[...]
ز عشق اگر چه به هر گوشه داستانی هست
سری چنین نه همانا بر آستانی هست
بیا، که با گل رویت فراغتی دارم
ز هر گلی که به باغی و بوستانی هست
اگر بخوان تو از لاغری نه در خوردیم
[...]
اگر ز هستی ما نام بینشانی هست
در آشیان هما مشت استخوانی هست
جمال اختر بختم نمی شود زایل
چو شمع دایم در طالعم زیانی هست
تو بیزبانی ما را حریف حرف نئی
[...]
ز بوی او به دل غنچه ارمغانی هست
ز داغ من جگر لاله را نشانی هست
به باغ رفتم و داغم چنان که پنداری
مرا به غنچه ز دلبستگی گمانی هست
گریزم از نفس خلق وقت دلتنگی
[...]
بر آستان توام، شب چو شد، فغانی هست
که شب فغان سگی در هر آستانی هست
دلم پر است، دم نزع شکوه تا نکنم؛
بپرس حال مرا، تا مرا زبانی هست!
گمان این بمنت نیست کز تو شکوه کنم
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.