گنجور

 
جویای تبریزی

بود از سوز دلم هر قطره خون در تن چراغ

پیش ازان دم کز شرر در سنگ شد روشن چراغ

آهم از سوزت چراغ دودمان شعله است

می توانم کردن از باد نفس روشن چراغ

برقع افکندیز رخسار و بسی شرمنده است

پیش رویت ماه، چون در وادی ایمن چراغ

مردن آسا نگر کز چشم پوشیدن رود

گرچه دارد خون صد پروانه بر گردن چراغ

می نماید از نگاه عارفان حال درون

نور دل از دیده میتابد چو از روزن چراغ