گنجور

 
جویای تبریزی

غیر از دلم که بی تو در او گشته داغ جمع

در کلبه ای که دیده هزاران چراغ جمع؟

آن را که به باد هوا و هوس نداد

از دستبرد تفرقه باشد دماغ جمع

از یاد شمع روی تو در پردهٔ دلم

فانوس وارگشته فروغ چراغ جمع

زآن چشم و عارض و خط مشکین دلم شکفت

یا گشته نرگس و گل و سنبل به باغ جمع

زاید هزار فتنه ازو تا به صبحدم

گردد شبی به دختر رزگر ایاغ جمع

در بند عشق، طالب آسودگی مباش

دلبستگی عجب که شود با فراغ جمع

جویا بیا که فصل گل و لاله می رود

هستند دوستان همه در باغ و راغ جمع

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode