گنجور

 
جویای تبریزی

عجزم از عشق محال است عنان تاب شود

حسن این بادیه سد ره سیلاب شود

هر که لبریز هوای تو بود همچو حباب

پیرهن بر تنش از آتش دل آب شود

بسکه سرگشتگی از صورت حالم پیداست

روبرویم چو شود آینه گرداب شود

گر چنین روی تو دل را به طپش اندازد

جوهر آینه ها محشر سیماب شود

پیش او گریهٔ ما را چه اثر کز شبنم

گل خورشید محال است که سیراب شود

دشمن سخت دل، از لطف، ملایم گردد

روی گرم است کزو آهن و سنگ آب شود

دور از آن چاه زنخدان شب هجرش جویا

عضو عضوم همه در گریه چو دولاب شود

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode