گنجور

 
جویای تبریزی

آنکه زلفش به دلم دست تطاول پیچد

دود در خلوتش از نکهت سنبل پیچد

پلکها چون بگذارد بهم از مستی خواب

سرمه از نرگس او در ورق گل پیچد

مخزن گوهر مقصود شود همچو صدف

پای سعی آنکه به دامان توکل پیچد

داغ دارد دل مستغنی ما منعم را

پنجهٔ بی طعمی دست تمول پیچد

رفتی از ساحت گلزار و نسیم سحری

بی تو چون شعله به بال و پر بلبل پیچد

گره از کار دل آسان بگشاید جویا

دامن صبر چو بر دست توسل پیچد

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode