گنجور

 
خواجوی کرمانی

باش تا روی تو خورشید جهانتاب شود

بشکر خنده عقیقت شکر ناب شود

باش تا شمع خیال تو بهنگام صبوح

مجلس افروز سراپرده ی اصحاب شود

باش تا آهوی شیر افکن روبه بازت

همچو بخت من دلسوخته در خواب شود

باش تا آب حیاتی که خضر تشنه ی اوست

پیش سرچشمه ی نوشت ز حیا آب شود

باش تا از شب مه پوش قمر فرسایت

پرده ی ابر سیه مانع مهتاب شود

باش تا هر نفس از نکهت انفاس نسیم

حلقه ی زلف رسن تاب تو در تاب شود

باش تا از هوس ابروی و چشمت پیوست

زاهد گوشه نشین مست بمحراب شود

باش تا بیرخ گلگون و تن سیمینت

چشم صاحبنظران چشمه ی سیماب شود

باش تا در هوس لعل لبت خواجو را

درج خاطر همه پر لؤلؤی خوشاب شود

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
جمال‌الدین عبدالرزاق

ایکه خورشید زشرم دل تو آب شود

هفت دریا زسرانگشت تو غرقاب شود

حاکم مشرق و مغرب که همی بهر شرف

باغ اقبال ترا چرخ چو دولاب شود

کلک دین پرور تو واهب ارزاق شدست

[...]

اهلی شیرازی

لبت از روزه چرا خشک چو عناب شود

لعل سیراب تو حیف است که بی آب شود

آفتابا بگشا روزه چو بی تاب شوی

حیف از چشمه خورشید که بی تاب شود

گلی از وصل تو چینم مگر آندم که تو را

[...]

صائب تبریزی

جگر تشنه محال است که سیراب شود

گر عقیق لب او در دهنم آب شود

چه غم از تابش خورشید قیامت دارد؟

هرکه در سایه شمشاد تو در خواب شود

تخم امید برومند نگردد ز بهار

[...]

سلیم تهرانی

تیغ بردار که چون حوصله بی تاب شود

کشتن ما به تو دشوار چو سیماب شود

می پرستان همه از آتش ما می سوزند

روزن خانه ببندیم که مهتاب شود

می به یادم مکن ای دوست به ساغر که مباد

[...]

جویای تبریزی

عجزم از عشق محال است عنان تاب شود

حسن این بادیه سد ره سیلاب شود

هر که لبریز هوای تو بود همچو حباب

پیرهن بر تنش از آتش دل آب شود

بسکه سرگشتگی از صورت حالم پیداست

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه