گنجور

 
حزین لاهیجی

سپهر از مرگت ای صاف حقیقت، بی صفا گشته

نمی ماند به سرکیفیتی، مینای خالی را

کشیدی تا ز من دست نوازش، ای چمن پیرا

مثل چون بید مجنون گشته ام، آشفته حالی را

تو در پیرانه سر رفتیّ و من هم در غمت پیرم

به حسرت می کنم هر لحظه یاد خردسالی را

نهان ای عرش رفعت، تا ندیدم در دل خاکت

ندانستم که پوشد خاک سافل، کوه عالی را

گسستی تا ز هم، شیرازهٔ ترکیب جسمانی

مثالی نیست در عالم، هوای بی مثالی را

به دل آه رسایی دارم از مجموعهٔ دانش

ز خاطر برده ام یکباره، مصرعهای حالی را