گنجور

 
جویای تبریزی

دل از ازل چو غنچه گریبان دریده بود

با چاک پیرهن گل صبحم دمیده بود

می آید از طپیدنش آواز پای او

در موج اضطراب دلم آرمیده بود

بر پای نخل قامت وحشت خوبان نثار کرد

گلهای لخت دل که به دامان دیده بود

تا انتهای وادی وحشت رسیده است

چشمت که از سیاهی مژگان رمیده بود

دور از غبار کوی تو جویا ز جوش درد

چون برگ گل به خون دل طپیده بود

 
 
 
اوحدی

روز وداع گریه نه در حد دیده بود

توفان اشک تا به گریبان رسیده بود

نزدیک بود کز غم من ناله برکشد

از دور هر که نالهٔ زارم شنیده بود

دیدی که: چون به خون دلم تیغ برکشید؟

[...]

ابن یمین

باز آمد آن نگار که از ما بریده بود

و ز هجر او قرار ز دلها رمیده بود

بر صورتیکه دیده رضوان بباغ خلد

حوری نظیر آن بت زیبا ندیده بود

زنجیر عنبرین ز سر زلف ساخته

[...]

کمال خجندی

زان پیشتر که دیده جمال تو دیده بود

نقش تو در سراچه دل بر کشیده بود

از سایه پر مگس آزرده شد رخت

بهر شکر مگر سوی آن لب پریده بود

رخسار زرد عاشق آن رخ به زر خرید

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از کمال خجندی
بابافغانی

دوش آن پری ز دام رقیبان رمیده بود

صید کمند ما شده آیا چه دیده بود

در جویبار دیده ی عشاق جلوه داشت

سروی که سر ز چشمه ی حیوان کشیده بود

بر برگ گل دمیده فسون سبزه ی خطش

[...]

کلیم

آن گرم خو بسوز دل ما رسیده بود

خوناب این کباب بر آتش چکیده بود

در گلستان بیاد دهان تو غنچه را

امسال باغبان همه نشکفته چیده بود

همچون چراغ روز براه تو سوختیم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه