آن گرم خو بسوز دل ما رسیده بود
خوناب این کباب بر آتش چکیده بود
در گلستان بیاد دهان تو غنچه را
امسال باغبان همه نشکفته چیده بود
همچون چراغ روز براه تو سوختیم
لخت جگر که انجمن افروز دیده بود
بیروی تو ز دیدن گل چشم حیرتم
افکارتر ز گوش نصیحت شنیده بود
چون گوهرم بسوی وطن بازگشت نیست
این مرغ از آشیان به چه طالع بریده بود
ایدل ز سخت گیری صیاد ما مپرس
آنرا که بست رشته بپا پا بریده بود
می خواست جای خار دگر واکند کلیم
خار غم ترا اگر از پا کشیده بود
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به احساسات عمیق و دردناک عاشقانی میپردازد که به یاد معشوق خود میسوزند. شاعر از محبت و زیبایی معشوق و همچنین از غم و سختیهایی که به دنبال جدایی از او برایش پیش آمده، صحبت میکند. در گذشته، زیبایی گلها و غنچهها یادآور دهان معشوق بوده و اکنون تنها درد و حسرت باقی مانده است. شاعر با نمادهایی چون لخت جگر و مرغی که از آشیان خود جدا شده، به توصیف احساس تنهائی و دلتنگی میپردازد و میگوید که نمیتواند از وطن خود جدا شود. در نهایت به سختگیری و مشکلاتی که عشق به او تحمیل کرده نیز اشاره شده است.
هوش مصنوعی: آن شخص با دلخوشی و عشقی که داشت، موجب سوختن دل ما شده بود. حالا در حالی که غم و اندوه ما مانند روغن بر آتش میچکد، این درد و داغ همچنان در وجود ما حس میشود.
هوش مصنوعی: در این سال، باغبان تمام غنچهها را که در گلستان بودند، قبل از باز شدن و شکوفا شدن چیده است و به یاد دهان تو، من به این فکر میکنم.
هوش مصنوعی: ما مانند چراغی در روشنایی روز، برای تو سوختیم و از دل سوختهمان نور روشنی به وجود آوردیم که چشمان همه را خیره کرد.
هوش مصنوعی: زمانی که تو را نمیبینم، زیبایی گل موجب شگفتی من میشود و افکارم بیشتر از آن چیزی است که از گوشم شنیدهام.
هوش مصنوعی: من مانند یک گوهر هستم که بازگشت به وطن برایم ممکن نیست. این پرنده (من) از آشیانهاش چه سرنوشتی دارد که از آن جدا شده است؟
هوش مصنوعی: ای دل، از سختگیری صیاد ما چیزی نپرس، زیرا آن که دام را بسته بود، پاهایش را بریده بود.
هوش مصنوعی: کلیم، میخواست که در دل خود، غم را از بین ببرد و به همین دلیل، اگر غم تو او را از پا درآورده بود، میکوشید تا آن را کنار بزند و فضای دیگری ایجاد کند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
روز وداع گریه نه در حد دیده بود
توفان اشک تا به گریبان رسیده بود
نزدیک بود کز غم من ناله برکشد
از دور هر که نالهٔ زارم شنیده بود
دیدی که: چون به خون دلم تیغ برکشید؟
[...]
باز آمد آن نگار که از ما بریده بود
و ز هجر او قرار ز دلها رمیده بود
بر صورتیکه دیده رضوان بباغ خلد
حوری نظیر آن بت زیبا ندیده بود
زنجیر عنبرین ز سر زلف ساخته
[...]
زان پیشتر که دیده جمال تو دیده بود
نقش تو در سراچه دل بر کشیده بود
از سایه پر مگس آزرده شد رخت
بهر شکر مگر سوی آن لب پریده بود
رخسار زرد عاشق آن رخ به زر خرید
[...]
دوش آن پری ز دام رقیبان رمیده بود
صید کمند ما شده آیا چه دیده بود
در جویبار دیده ی عشاق جلوه داشت
سروی که سر ز چشمه ی حیوان کشیده بود
بر برگ گل دمیده فسون سبزه ی خطش
[...]
دل از ازل چو غنچه گریبان دریده بود
با چاک پیرهن گل صبحم دمیده بود
می آید از طپیدنش آواز پای او
در موج اضطراب دلم آرمیده بود
بر پای نخل قامت وحشت خوبان نثار کرد
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.