گنجور

 
جویای تبریزی

آینه بی یاری سیماب بی حاصل بود

پشت بان حیرت چشم اضطراب دل بود

می رود از بس جوانی زودگویی با خزان

چون گل رعنا بهار ما به یک محمل بود

در زمین دل که هست آب و هوایش اشک و آه

هر قدر تخم امل کارند بی حاصل بود

بر زبان حیرت حسرت نصیبان وصال

خان و مال بر باده ده از نامهای دل بود

دل اسیر محبس تکلیف باشد تا به کی

هر که جویا پیرو مجنون شود عاقل بود

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode