گنجور

 
جویای تبریزی

در کنار خویش هر کس آن برو دوش آورد

آفتابی را چو ماه نو در آغوش آورد

جیب صبح از رشک بر باد دریدن می رود

گر صبا بویی از آن نسرین بناگوش آورد

کافرم گر هیچ هندو با مسلمان کرده است

بر سر دل آنچه آن چشم قدح نوش آورد

چون کلاه ناز بر سر کج نهد خورشید من

آسمان را از مه نو حلقه در گوش آورد

می رود بر باد سرپوش فلک همچون حباب

گر دلی را آتش شوق تو در جوش آورد