گنجور

 
صائب تبریزی

به مستی آه خون آلود از دل بیشتر خیزد

که خونبارست هر ابری که از دامان تر خیزد

به آهی می تواند خواست عذر نارساییها

زمستی هر که نتواند زجای خود سحر خیزد

به زهر چشم گردون ستمگر می دهد آبش

اگر خاری پی آزار من از جای برخیزد

نه از صیقل گشادی شد نه از روشنگر امدادی

مگر در آب گشتن زنگ ازین آیینه برخیزد

چنان ترسیده است از آشنایان جهان چشمم

که بیرون می روم از خویش چون آواز در خیزد

مکن با بیخودی اندیشه از هنگامه محشر

که هر کس بیخبر از پا درآید بیخبر خیزد

زفیض سر به مهر آسمانی زله ها بندد

سبکروحی که پیش از صبحدم از خواب برخیزد

زکف سررشته زنار را دادم، ازین غافل

که چون تسبیح، تشویش من از صد رهگذر خیزد

نه برقی در کمین، نه تندبادی در نظر دارد

به امید چه یارب کشت ما از خاک برخیزد

بپوشان چشم اگر آیینه دل باصفا خواهی

که می چسبد به دل، گردی که از راه نظر خیزد

شود گر جذبه توفیق صائب دستگیر من

چنان برخیزم از دنیا که آهی از جگر خیزد

 
 
 
امیر معزی

بهاری ‌کز دو رخسارش همی شمس و قمر خیزد

نگاری‌کز دو یاقوتش همی شهد و شکر خیزد

خروش از شهر بنشاند هر آنگاهی که بنشیند

هزار آتش برانگیزد هرآنگاهی که برخیزد

رخش ‌سیمین‌سپر بینم‌ خطش چون چنبر مشکین

[...]

ظهیری سمرقندی

نگاری کز دو رخسارش همی شمس و قمر خیزد

بهاری کز دو گلزارش همی شهد و شکر خیزد

خروش از شهر بنشاند هر آنگاهی که بنشیند

هزار آتش برانگیزد هر آن وقتی که برخیزد

جلال عضد

نشیند وقتها با من به مَی خوردن، ولی چندان

که توبه بشکنم، چون توبه ام بشکست برخیزد

واعظ قزوینی

ز ضعف بیغمی، نتواند آهم از جگر خیزد

مگر دردی بگیرد دست افغانم، که بر خیزد!

جویای تبریزی

دعای صبح محرومان هم آغوش اثر خیزد

غبار هستی مقصد زدامان سحر خیزد

مشو غافل ز آه غرقه در خون اسیرانت

که این سرو از کنار جوی چاک سینه برخیزد

نگردد تا جمالت مست زینت بخشی گلشن

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه