گنجور

 
جویای تبریزی

غافل از حق گر باو شد جام می هشیار نیست

باز باشد دیدهٔ نرگس ولی بیدار نیست

از ریاضت در گداز دل چو پا قایم کنی

همچو شمعت هیچ باک از کسوت زرتار نیست

شکوهٔ دنیا، دلیل حب دنیای تو بس

با بد و نیک جهان جز طالبش را کار نیست

تندخو سرکش شود ز آمیزش اهل نفاق

هیچ مهمیزی سمند شعله را چون خار نیست

غافلان در زندگی بینند دنیا را به خواب

هر که پوشیده است چشم از کار حق بیدار نیست

صاف باطن را نباشد بی اثر آه سحر

کج رود تیر تفنگ گر از درون هموار نیست

دست و پا در کار دنیا هر که در باطن زند

هیچ کم جویا در ارباب ریا از مار نیست

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode