گنجور

 
جویای تبریزی

بی طلب آورد مستی دوش دلدار مرا

آن گل خودرو چه رنگین کرد گلزار مرا

در بهاران بسکه لبریز طراوت شد چمن

نکهت گل موج سیلاب ست دیوار مرا

گشته هر برگ گلی بر آتش دل دامنی

در بهاران رونق دیگر بود کار مرا

داد و بیداد از لبم بی خواست گر خیزد چه دور؟

ظرف، دلتنگی نماید شوق سرشار مرا

هر که جویا دورتر باشد به دل نزدیک تر

رتبهٔ یاری بود پیش من اغیار مرا