گنجور

 
محتشم کاشانی

ای فلک خوش کن به مرگ من دل یار مرا

دلگران از هستیم مپسند دلدار مرا

ای اجل چون گشته‌ام بار دل آن نازنین

جان ز من بستان و بردار از دلش بار مرا

ای زمانه این زمان کز من دلش دارد غبار

گرد صحرای عدم گردان تن زار مرا

ای طبیب دهر چون تلخ است از من مشربش

شربت از زهر اجل ده جان بیمار مرا

ای سپهر اکنون که جز در خواب کم می‌بینمش

منت از خواب عدم ده چشم بیدار مرا

ای زمین چون او نمی‌خواهد که دیگر بیندم

از برون جا در درون ده جسم افکار مرا

محتشم دلدار اگر فرمان به قتل من دهد

بر سر میدان عبرت نصب کن دار مرا

 
 
 
صائب تبریزی

نیست تاب درد غربت جان افگار مرا

با قفس آزاد کن مرغ گرفتار مرا

دارد از تار نفس زنار، نفس کافرم

تا دم آخر گسستن نیست زنار مرا

دست می شوید ز کار گل به آب زندگی

[...]

فیاض لاهیجی

بی‌تپش آرام کی باشد دل زار مرا

ذوق جستن زنده دارد نبض بیمار مرا

من کجا و این‌قدر تاب تزلزل‌های عشق

عطسة گل می‌کند اشفته دستار مرا

شکوة نازکدلان از برگ گل نازک‌ترست

[...]

اسیر شهرستانی

عشق ساغر داده شوق تشنه دیدار مرا

خواب آسایش نبیند چشم بیدار مرا

هر نفس از ساغر اشکم بهاری تر دماغ

خوی او برخود شگون دانسته آزار مرا

بی محبت سازی از مطرب جدا افتاده ام

[...]

سیدای نسفی

شاد کن از وصل یارب جان افگار مرا

صحت کامل عنایت ساز بیمار مرا

چون کمان روزی که پشت من ز پیری خم شود

حلقه گوش جوانان ساز گفتار مرا

چشم زارم را مطیع نفس بی پروا مکن

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از سیدای نسفی
جویای تبریزی

بی طلب آورد مستی دوش دلدار مرا

آن گل خودرو چه رنگین کرد گلزار مرا

در بهاران بسکه لبریز طراوت شد چمن

نکهت گل موج سیلاب ست دیوار مرا

گشته هر برگ گلی بر آتش دل دامنی

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه