گنجور

 
قطران تبریزی

امیرا  بر تو فروردین فرخ باد و فرخنده

مبراد از دلت شادی مبراد از لبت خنده

بسان کوه بادی تو فراز تخت پاینده

ز دل تیمار کاهند بدل شادی فزاینده

هران چیزی کجا کردند زیر خاکش آگنده

همه کردی بسان خاک در گیتی پراکنده

توئی دارنده مردم خدایت باد دارنده

که شاد و زنده چندانیم تا تو شادی و زنده

ترا من بنده زان خواهم همیشه شاد و فرخنده

که بی تو ذره ای نبود روان و جان من زنده

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
سنایی

زهی سروی که از شرمت همه خوبان سرافگنده

چرا تابی سر زلفین چرا سوزی دل بنده

عقیقین آن دو لب داری به زیرش گور من کنده

مرا هر روز بی‌جرمی به گور اندر کنی زنده

تن من چون خیالی شد بسان زیر نالنده

[...]

انوری

شب تاریک و باد سرد و ابر تند و بارنده

غلاما خیز و آتش کن که هیزم داری افکنده

اگر از دود و آن آتش ترا مهمان فراز آید

تو از مال من آزادی که مهمان بهتر از بنده

مولانا

کجا شد عهد و پیمانی که کردی دوش با بنده

که بادا عهد و بدعهدی و حسنت هر سه پاینده

ز بدعهدی چه غم دارد شهنشاهی که برباید

جهانی را به یک غمزه قرانی را به یک خنده

بخواه ای دل چه می‌خواهی عطا نقد است و شه حاضر

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه