بامدادان بگاه خواب زده
آمد آن دلبر شراب زده
لب شیرین بخنده بگشاده
سر زلفین را بتاب زده
سنبل زلف حلقه حلقه شده
نرگس نیم مست خواب زده
چون مرادید زاشک دیده چنان
خیمه اندر میان آب زده
گفتم ای در وفا نموده درنگ
وی بخون رهی شتاب زده
چند باشیم در فراق رخت
بر رخ از دیده خون ناب زده
چند تابی تن ضعیف شده
چند سوزی دل غذاب زده
برخی ساعتی که بنشستیم
من خجل گشته او عتاب زده
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
قبه بر فرق آفتاب زده
راه را جبرئیل آب زده
چرخ بین ره بر آفتاب زده
خاک بین راه ناصواب زده
موج خونابه بین ز دامن خاک
بر گریبان ماهتاب زده
آتش غم، جهان ز بی نمکی
[...]
صبحدم با دو چشم خواب زده
با رخی از عرق گلاب زده
راست چون وعده ی خود و دل من
درسر زلف، پیچ و تاب زده
از خط مشکبوی غالیه فام
[...]
ای لبت خنده بر شراب زده
چشم من بر رهت گلاب زده
شب مه پوش و ماه شب پوشت
طعنه بر ابر و آفتاب زده
هر شبی جاودان بابل را
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.