گنجور

 
جهان ملک خاتون

نگار ماه روی سرو قدم

چرا گشتی چنین فارغ ز دردم

چو دل بردی ز دست ما به دستان

چرا غافل شدی از آه سردم

اگر درد دلم باور نداری

نظر کن بر رخ چون کاه زردم

خبر داری ز حال زارم ای جان

که رفت از درد هجران خواب و خوردم

نبودم در فراقت ای نگارین

بجز جانی که در پای تو کردم

 
 
 
اثیر اخسیکتی

مرا گر ز آب حیوان جرعه ریزند

چه عیب آید که در پای تو دردم

چو اطلس بر سر شاهان نشسته

نه قصب آمد که در پای تو بُر دَم

گر آهن بودم از سختی شکستم

[...]

سعدی

طبیب و تجربت سودی ندارد

چو خواهد رفت جان از جسم مردم

خر مرده نخواهد خاست بر پا

اگر گوشش بگیری خواجه ور دم

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از سعدی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه