گنجور

 
جهان ملک خاتون

نگار ماه روی سرو قدم

چرا گشتی چنین فارغ ز دردم

چو دل بردی ز دست ما به دستان

چرا غافل شدی از آه سردم

اگر درد دلم باور نداری

نظر کن بر رخ چون کاه زردم

خبر داری ز حال زارم ای جان

که رفت از درد هجران خواب و خوردم

نبودم در فراقت ای نگارین

بجز جانی که در پای تو کردم