گنجور

 
جهان ملک خاتون

دادم به دستت مسکین دل ریش

با تو چه گویم حال دل خویش

مسکین دلم شد ریش از جفایت

بر ریش دارم هر لحظه صد نیش

سلطان حسنی از روی لطفت

رحمی بفرما بر حال درویش

عید رخت را ای نور دیده

جان را به قربان دارم درین کیش

زار و نزارم از درد هجران

از حال زارم روزی بیندیش

بر من ستمها بیرون شد از حد

مپسند جانا آخر بیندیش

از بس که زاری کردم ز عشقت

بر من ببخشود بیگانه و خویش

کار جهانی یکسر خرابست

مشنو نگارا قول بداندیش

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
یغمای جندقی

داغ عزیزان بر سینه ریش

بعد از شهیدان آماده خویش

زاهل حریمش خاطر به تشویش

یک گام از پس یک گام از پیش

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه