تا به کی در دل من درد تو پنهان باشد
تا کیم آتش سودای تو در جان باشد
درد ما به نکند هیچ مداوای طبیب
زآنکه او را لب جان بخش تو درمان باشد
مشکل اینست که بی روی تو نتوانم زیست
چارهٔ درد دلم پیش تو آسان باشد
من بیچاره ندارم به جهان جز تو کسی
لیک چون بنده تو را بنده فراوان باشد
به گل و لاله نظر کی کند این دیدهٔ شوخ
هر کجا قامت آن سرو خرامان باشد
من به عهدش بکنم جان و جهان جمله فدا
اگر آن عهدشکن با سر پیمان باشد
جان و دل را چه محل نام جهان یعنی چه
همه عالم جهت صحبت جانان باشد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این غزل از درد و شوق خود نسبت به معشوق سخن میگوید. او از پنهان نگهداشتن عشق و آتش درونیاش نالان است و میگوید که هیچ درمانی برای دردش وجود ندارد، زیرا تنها معشوقش میتواند به او کمک کند. او نمیتواند بدون دیدن چهره معشوق زندگی کند و بیان میکند که در این دنیا تنها او را دارد. شاعر به زیبایی معشوق اشاره میکند و میگوید که هیچ چیز دیگری برایش اهمیت ندارد، جز رسیدن به او. همچنین تاکید میکند که هر چیزی در دنیا برای او بیمعناست، مگر اینکه در کنار معشوق باشد.
هوش مصنوعی: تا کی باید در دل من درد محبت تو مخفی بماند و تا کی آتش عشق تو در وجود من شعلهور باشد؟
هوش مصنوعی: درمان درد ما هیچ تأثیری از پزشک ندارد، چرا که شفای روح ما تنها در لبان تو نهفته است.
هوش مصنوعی: مشکل این است که بدون تو نمیتوانم زندگی کنم. راه حل مشکلات دل من در حضور تو سادهتر خواهد بود.
هوش مصنوعی: من در این دنیا هیچکس را جز تو ندارم، اما چون بنده تو هستم، افرادی زیادی به تو وابستهاند.
هوش مصنوعی: چشم این معشوقهٔ دلربا به هیچکجا جز به قامت زیبای آن سرو بلند و خوشحرکت نمینگرد، حتی به گل و لاله هم توجهی ندارد.
هوش مصنوعی: اگر او که پیمان مرا میشکند، با عزت و دل قوی در سر پیمان بماند، من با جان و تمام وجودم وفادار به تعهدم، فدای او خواهم شد.
هوش مصنوعی: جان و دل چه اهمیتی دارند وقتی که جهان چه معنا دارد؟ همه عالم برای گفتگو با معشوق است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
تادلم درخم آن زلف پریشان باشد
چه عجب کارمن اربی سروسامان باشد
قدرآن زلف پریشان تومن دانم وبس
کین کسی داندکونیز ریشان باشد
لعل توچون سردندان کندازخنده سپید
[...]
ز اول روز که مخموری مستان باشد
شیخ را ساغر جان در کف دستان باشد
پیش او ذره صفت هر سحری رقص کنیم
این چنین عادت خورشیدپرستان باشد
تا ابد این رخ خورشید سحر در سحرست
[...]
هر نسیمی که ز خاک در جانان باشد
چون دم روح قدس مایه ده جان باشد
تا بمیدان لطافت ذقنش گوی زند
قامت اهل دل از عشق چو چوگان باشد
جان بدو دادم و دل از سر تحسین میگفت
[...]
تا کی از دیده من روی تو پنهان باشد
دل مجموعم از آن زلف پریشان باشد
سر شوریده ما از غم هجران رخت
تا کی ای دوست چنین بی سر و سامان باشد
گفت چونی ز غم عشق رخ ما گفتم
[...]
تا دل آشفته آن زلف پریشان باشد
دل شوریده من واله و حیران باشد
روی جان را بتوان دیدن و خرم گشتن
گر دلت آینه نیر عرفان باشد
سر توحید توان گفت به هشیاران؟ نی
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.