ز اول روز که مخموری مستان باشد
شیخ را ساغر جان در کف دستان باشد
پیش او ذره صفت هر سحری رقص کنیم
این چنین عادت خورشیدپرستان باشد
تا ابد این رخ خورشید سحر در سحرست
تا دل سنگ از او لعل بدخشان باشد
ای صلاح دل و دین تو ز برون جهتی
تا چنین شش جهت از نور تو رخشان باشد
بنده عشق تو در عشق کجا سرد شود
چون صلاح دل و دین آتش سوزان باشد
تو رضای دل او جو اگرت دل باید
دل او چون طلبد آنک گران جان باشد
ای بس ایمان که شود کفر چو با او نبود
ای بسی کفر که از دولتش ایمان باشد
گلخنی را چو ببینی به دل و روی سیاه
هر چه از کان گهر گوید بهتان باشد
شمس تبریز تو سلطان همه خوبانی
هم جمال تو مگر یوسف کنعان باشد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره عشق و محبت به خدا و وجود نورانی آن است. شاعر به تقدس و زیبایی عشق اشاره میکند و بیان میکند که عشق به خداوند هرگز سرد نخواهد شد. او به تأثیرات مثبت و روحانی عشق اشاره کرده و میفرماید که وجود خداوند مانند خورشید است که همیشه درخشنده و زندگیبخش است. در نهایت، او به شمس تبریز به عنوان نماد زیبایی و کمال مینگرد و او را برتر از همه خوبان میداند.
هوش مصنوعی: از همان آغاز که حالت شگفتانگیز و سرخوشی در من وجود داشت، پیشوای روشنیبخش نیز پیوسته توشهای از جان و زندگی در دستانش بود.
هوش مصنوعی: در حضور او، ما مانند ذرات ریز در مقابل هر صبحگاهی میرقصیم؛ این شیوهای است که افرادی که خورشید را میپرستند، به آن عادت کردهاند.
هوش مصنوعی: این چهرهی تابناک مانند خورشید در صبح همیشه درخشان است و به حدی زیبا و دلنشین است که حتی دل سنگی را هم به جواهر گرانبهایی تبدیل میکند.
هوش مصنوعی: ای مایهی نیکی دل و دین، تو باید از جایی خارج شوی تا این شش جهت اطرافت از نور تو پرنور و روشن باشد.
هوش مصنوعی: عاشق تو هرگز نمیتواند در عشق سرد شود، چون صلاح دل و دین مانند آتش سوزان است.
هوش مصنوعی: اگر خواهان دل او هستی، باید رضایت و خوشنودی او را جستوجو کنی، زیرا دل او مانند چیزی گرانبها و جانسوز است که در صورت طلب آن، به دشواری هایی برخواهی خورد.
هوش مصنوعی: بسیاری از ایمانها وجود دارد که اگر در کنار آنها کفر باشد، ایمان بیارزش خواهد شد. همچنین، ممکن است کفرهایی وجود داشته باشند که به دلیل قدرت ایمان، به راحتی نادیده گرفته شوند.
هوش مصنوعی: اگر به کسی که چهره و دلش سیاه است و درونش پر از ناپاکی و ریاکاری است نگاه کنی، هر چیزی که از او بشنوی، مثل این است که دروغ میگوید.
هوش مصنوعی: شمس تبریز، تو بهترین و برترین خوبیها هستی و زیبایی تو به قدری است که شاید تنها یوسف از سرزمین کنعان بتواند با تو مقایسه شود.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
تادلم درخم آن زلف پریشان باشد
چه عجب کارمن اربی سروسامان باشد
قدرآن زلف پریشان تومن دانم وبس
کین کسی داندکونیز ریشان باشد
لعل توچون سردندان کندازخنده سپید
[...]
ز اول روز که مخموری مستان باشد
ساغر عشق مرا بر سر دستان باشد
از پگه پیش رخ خوب تو رقاص شدیم
این چنین عادت خورشید پرستان باشد
لولی دیده بران زلف رسن میبازد
[...]
هر نسیمی که ز خاک در جانان باشد
چون دم روح قدس مایه ده جان باشد
تا بمیدان لطافت ذقنش گوی زند
قامت اهل دل از عشق چو چوگان باشد
جان بدو دادم و دل از سر تحسین میگفت
[...]
تا به کی در دل من درد تو پنهان باشد
تا کیم آتش سودای تو در جان باشد
درد ما به نکند هیچ مداوای طبیب
زآنکه او را لب جان بخش تو درمان باشد
مشکل اینست که بی روی تو نتوانم زیست
[...]
تا دل آشفته آن زلف پریشان باشد
دل شوریده من واله و حیران باشد
روی جان را بتوان دیدن و خرم گشتن
گر دلت آینه نیر عرفان باشد
سر توحید توان گفت به هشیاران؟ نی
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.