جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۳۳

دلبرا سرو قدت شکل صنوبر دارد

که تواند که دل از قامت تو بردارد

دیده ی بخت من از درد فراقت دانی

دایم از خون جگر دامن جان تر دارد

دل بیچاره ی من حلقه صفت دیده جان

ز انتظار شب وصلت همه بر در دارد

این چه فتنه ست که چشمت به جهان افکندست

وین چه شوریست که زلفین تو در سر دارد

سرو قدّت مگر از چشمه ی حیوان برخاست

کاین همه جان جهانست که در بردارد

بلبل جان من خسته به عشق رخ تو

این همه آیت عشقست که از بر دارد

می زند گل به سحر خنده و بلبل گویان

گل خوش بوی مرا بین که مگر زر دارد

شربتی آب به حلق من دلخسته چکان

که لب لعل تو سرچشمه کوثر دارد

ما نداریم به جای تو کسی در دو جهان

گرچه دلدار به جایم صد دیگر دارد