گنجور

 
جهان ملک خاتون

دردم او دادست و درمانم از اوست

چاره ی دردم که جوید غیر دوست

گر کند با من جفا آن بی وفا

بد نباشد هر چه زو آید نکوست

تا توانایی بود جورش به جان

می کشم زو گرچه یاری تندخوست

حال جان پرسیدم از دل عقل گفت

از که می پرسی که سرگردان چه گوست

تاب چوگان دو زلفش می برم

لاجرم افتان و خیزان کو به کوست

گو برو چشم از همه عالم بدوز

هر که میلش سوی یاری خوب روست

گرفتد بر مشک چین چشمش خطاست

هر که را در دست، زلفی مشک بوست

مهر می ورزم به ماهی در زمین

کافتاب آسمانش مهرجوست

من به دست یار دادم اختیار

اعتمادی در جهان ما را بدوست

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
حکیم نزاری

دشمنی خود کار چرخ تند خوست

هرگز از دشمن نیاید بوی دوست

مشاهدهٔ ۹ مورد هم آهنگ دیگر از حکیم نزاری
جلال عضد

یا رب آن ماه است یا رخسار دوست

یا رب آن سرو است یا بالای اوست

بعد ازین جان من و سودای او

گر برآید بر من از عشقش نکوست

وه! که باد صبح جانم تازه کرد

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه