گنجور

 
جهان ملک خاتون

به سروی راست ماند قامت دوست

سهی سروست؟ یا نی قامت اوست؟

نه سروست و نه بالا و نه بستان

بهشتست آن و طوبی بر لب جوست

دلم بردی و رخ پیچیدی از ما

چنین کی کرد آخر دوست با دوست

خطا کردی جفا کردن به حالم

مکن جانا که بدعهدی نه نیکوست

نصیحت گوی ما گوید مدامم

بگو ترکش که یاری سخت بدخوست

چه گونه ترک آن دلبند گویم

که جانست و حیات جان مرا اوست

جهان خرّم شد از باد بهاری

نمی گنجد ز شادی غنچه در پوست

نمی سوزد دلت بر حال زارم

..........................................وست

دل بیچاره در میدان عشقت

اسیر حلقهٔ زلف تو چون گوست