سر من در غم سودای تو بی سامانست
درد من در غم هجران تو بی درمانست
دل اگر بردی و بازم ندهی نیست عجب
کار دل سهل بود لیک سخن در جانست
گر به وصلم بنوازی چه شود ای دلبر
سایه ی لطف عمیم تو به بسیارانست
تو به خواب خوش و فارغ ز دل سوختگان
که همه شب به سر کوی تو صد افغانست
بار بسیار از ایام مرا هست به دل
لیک بار غم هجر تو مرا بار آنست
گرچه در پیش دلم عشق تو بس جان سوزست
مشکل آنست که پیشت غم ما آسانست
خبرت نیست نگارا تو که از شدّت هجر
خون دل در غمت از دیده ی ما بارانست
ز جفای تو شدم گرد جهان سرگردان
تو وفا کن که وفا عادت دلدارانست
چه غمت گر چو من و صد نبود در عالم
زآنکه با هجر رخت ساخته، غمخوارانست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
چشم پرنور که مست نظر جانانست
ماه از او چشم گرفتست و فلک لرزانست
خاصه آن لحظه که از حضرت حق نور کشد
سجده گاه ملک و قبله هر انسانست
هر که او سر ننهد بر کف پایش آن دم
[...]
دو سه روزی دگرم جان بر تن مهمانست
بعد ازین وقت جدائی و وداع جانست
گه آنست که جان خو ز بدن باز کند
که میان من و جان وقت غم هجرانست
غم تن نیست که تن در وطن خویشتنست
[...]
دیده ام در رخ جان پرور تو حیرانست
زآنکه حسن رخت امروز دو صد چندانست
خسته ی روز فراقت شده ام مسکین من
که بیا لعل شکرخای تواش درمانست
صبح وصل تو ندیدیم و بشد عمر در آن
[...]
میر میخانهٔ ما سید سر مستانست
رند اگر می طلبی ساقی سرمست آنست
نور چشم است و به نورش همه را می بینم
آفتابیست که در دور قمر تابانست
چشم ما روشنی از نور جمالش دارد
[...]
در نهان خانه وحدت قمری پنهان است
که همو جان جهانست و همو جانانست
هیچ جا نیست وزو هیچ محل خالی نیست
عقل حیرت زده در شیوه او حیرانست
پیش ما قاعده اینست، مسلم دارید
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.