گنجور

 
مولانا

چشم پرنور که مست نظر جانانست

ماه از او چشم گرفتست و فلک لرزانست

خاصه آن لحظه که از حضرت حق نور کشد

سجده گاه ملک و قبله هر انسانست

هر که او سر ننهد بر کف پایش آن دم

بهر ناموس منی آن نفس او شیطانست

و آنک آن لحظه نبیند اثر نور برو

او کم از دیو بود زانک تن بی‌جانست

دل به جا دار در آن طلعت باهیبت او

گر تو مردی که رخش قبله گه مردانست

دست بردار ز سینه چه نگه می‌داری

جان در آن لحظه بده شاد که مقصود آنست

جمله را آب درانداز و در آن آتش شو

کآتش چهره او چشمه گه حیوانست

سر برآور ز میان دل شمس تبریز

کو خدیو ابد و خسرو هر فرمانست

 
 
 
غزل شمارهٔ ۴۰۷ به خوانش پری ساتکنی عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
ابن یمین

دو سه روزی دگرم جان بر تن مهمانست

بعد ازین وقت جدائی و وداع جانست

گه آنست که جان خو ز بدن باز کند

که میان من و جان وقت غم هجرانست

غم تن نیست که تن در وطن خویشتنست

[...]

جهان ملک خاتون

دیده ام در رخ جان پرور تو حیرانست

زآنکه حسن رخت امروز دو صد چندانست

خسته ی روز فراقت شده ام مسکین من

که بیا لعل شکرخای تواش درمانست

صبح وصل تو ندیدیم و بشد عمر در آن

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از جهان ملک خاتون
شاه نعمت‌الله ولی

میر میخانهٔ ما سید سر مستانست

رند اگر می طلبی ساقی سرمست آنست

نور چشم است و به نورش همه را می بینم

آفتابیست که در دور قمر تابانست

چشم ما روشنی از نور جمالش دارد

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از شاه نعمت‌الله ولی
قاسم انوار

در نهان خانه وحدت قمری پنهان است

که همو جان جهانست و همو جانانست

هیچ جا نیست وزو هیچ محل خالی نیست

عقل حیرت زده در شیوه او حیرانست

پیش ما قاعده اینست، مسلم دارید

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از قاسم انوار
اسیری لاهیجی

دلم ز شوق رخت بی سرو سامان است

جان ز سودای سر زلف تو سرگردانست

عالم از پرتو حسن تو نماید روشن

همه ذرات ز مهر رخ تو تابانست

بخدا هرکه دلیلی طلبد گو بخود آ

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه