چشم پرنور که مست نظر جانانست
ماه از او چشم گرفتست و فلک لرزانست
خاصه آن لحظه که از حضرت حق نور کشد
سجده گاه ملک و قبله هر انسانست
هر که او سر ننهد بر کف پایش آن دم
بهر ناموس منی آن نفس او شیطانست
و آنک آن لحظه نبیند اثر نور برو
او کم از دیو بود زانک تن بیجانست
دل به جا دار در آن طلعت باهیبت او
گر تو مردی که رخش قبله گه مردانست
دست بردار ز سینه چه نگه میداری
جان در آن لحظه بده شاد که مقصود آنست
جمله را آب درانداز و در آن آتش شو
کآتش چهره او چشمه گه حیوانست
سر برآور ز میان دل شمس تبریز
کو خدیو ابد و خسرو هر فرمانست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به توصیف لحظهای mystical و پرجلال پرداخته که در آن روشنی چشمان محبوب، به نوعی با نور الهی در ارتباط است. شاعر اشاره میکند که در آن لحظه ویژه، ملکها سجده میکنند و انسانها به او توجه دارند. در اینجا، هر کس که در آن حال سر بر پای محبوب نگذارد، به نوعی به شیطان تشبیه شده است. شاعر میگوید آنکه از نور او بیخبر باشد، تن بیجان است. همچنین شاعر دعوت به شجاعت میکند و از انسانها میخواهد که دل به این لحظه بسپارند و جانشان را در این راه فدا کنند. در پایان، اشاره به شمس تبریز دارد که نماد حقیقت و فرمانروایی ابدی است.
هوش مصنوعی: چشمی پر از نور و درخشان که به زیبایی محبوبش خیره شده، باعث شده که ماه نیز از درخشندگی او تبعیت کند و آسمان به خاطر این زیبایی به وجد آمده و به لرزه درآید.
هوش مصنوعی: به ویژه در آن لحظه که زمین سجدۀ ملائکه و قبلهٔ هر انسانی، نور الهی را از حضرت حق دریافت میکند.
هوش مصنوعی: هر کسی که سرش را به پای من نگذارد، در آن لحظه به خاطر ناموس من است، و نفس او شیطانی است.
هوش مصنوعی: آن لحظهای که او نتواند نور را ببیند، نشاندهنده این است که او به اندازه یک دیو از روح و زندگی دور شده است؛ زیرا وجود جسمانی او بدون جان و روح است.
هوش مصنوعی: در دل باید جایی برای آن چهره باوقار و زیبا داشته باشی، اگر تو مردی هستی که چهره او برای مردان مانند قبله است.
هوش مصنوعی: از دل خود رها شو و نگذار در آنجا تنها بمانی، در لحظهای که به زندگی و شادی توجه داری، به هدف و مقصود واقعیات نزدیک میشوی.
هوش مصنوعی: همه را در خود غرق کن و در آن حرارت و شور و شوقی ایجاد کن؛ زیرا آن شور و شوق در چهرهاش، نشانهای از زندگی و احساسات اوست.
هوش مصنوعی: از دل شمس تبریز برمیآید، که او همیشه فرمانروای بینظیری است و در همه زمانها صاحب اقتدار و عشق است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
دو سه روزی دگرم جان بر تن مهمانست
بعد ازین وقت جدائی و وداع جانست
گه آنست که جان خو ز بدن باز کند
که میان من و جان وقت غم هجرانست
غم تن نیست که تن در وطن خویشتنست
[...]
دیده ام در رخ جان پرور تو حیرانست
زآنکه حسن رخت امروز دو صد چندانست
خسته ی روز فراقت شده ام مسکین من
که بیا لعل شکرخای تواش درمانست
صبح وصل تو ندیدیم و بشد عمر در آن
[...]
میر میخانهٔ ما سید سر مستانست
رند اگر می طلبی ساقی سرمست آنست
نور چشم است و به نورش همه را می بینم
آفتابیست که در دور قمر تابانست
چشم ما روشنی از نور جمالش دارد
[...]
در نهان خانه وحدت قمری پنهان است
که همو جان جهانست و همو جانانست
هیچ جا نیست وزو هیچ محل خالی نیست
عقل حیرت زده در شیوه او حیرانست
پیش ما قاعده اینست، مسلم دارید
[...]
دلم ز شوق رخت بی سرو سامان است
جان ز سودای سر زلف تو سرگردانست
عالم از پرتو حسن تو نماید روشن
همه ذرات ز مهر رخ تو تابانست
بخدا هرکه دلیلی طلبد گو بخود آ
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.