گنجور

 
جهان ملک خاتون

ای روان گشته ز چشمم ز فراقت جویی

ز چه از خون جگر در طلب مه رویی

شب دیجور به امّید سحر بیدارم

بو که از زلف تو آرد به دماغم بویی

تا به گرد رخ تو زلف چو چوگان دیدم

در سر کوی تو سرگشته منم چون گویی

گر زند ناوک دلدوزم از آن غمزه مست

چه تفاوت کند از دست کمان ابرویی

کسی ندیدست به عالم چو نگارم شوخی

دلبری لاله رخی سنگ دلی مه رویی

مشکل اینست که دل برد ز دستم ناگاه

نیست جز لطف ویم در دو جهان دلجویی

گرچه برگشت چو بخت از من بیچاره هنوز

نفروشم به همه ملک جهانش مویی

 
 
 
انوری

تو اگر شعر نگویی چه کنی خواجه حکیم

بی‌وسیلت نتوانی که بدرها پویی

من اگر شعر نگویم پی کاری گیرم

که خلاصی دهد از جاهلی و بدخویی

من همه شب ورق زرق فرو می‌شویم

[...]

حکیم نزاری

اگر از هر دو جهان برشکنی یک رویی

ورنه ای یار کجا با که سخن می گویی

هر چه در دوست شوی محو و در او مستغرق

این توان گفت از اویی نتوان گفت اویی

هر چه او نه ، که و چه کو و کجا، اوست همه

[...]

خواجوی کرمانی

ای که عنبر ز سر زلف تو دارد بویی

جعدت از مشک سیه فرق ندارد مویی

آهوانند در آن غمزهٔ شیرافکن تو

گرچه در چشم تو ممکن نبود آهویی

دل به زلفت من دیوانه چرا می‌دادم؟!

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از خواجوی کرمانی
کمال خجندی

مویت از عنبر تر فرق ندارد مویی

نافه مشک برد از سر زلفت بویی

آدمی نیست همانا که ز حیوان بتر است

هر که را نیست به خاطر هوس مه روئی

نیست امکان که دل از کوی تو بر گیرد دل

[...]

خیالی بخارایی

ای گل از روی تو آموخته خندان رویی

دهنت آب شکر برده به شیرین گویی

عادت غمزهٔ فتّان تو عاشق کشتن

شیوهٔ نرگس جادوی تو مردم جویی

اگر ای اشک بر آن خاک درت آبی هست

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه