تو اگر شعر نگویی چه کنی خواجه حکیم
بیوسیلت نتوانی که بدرها پویی
من اگر شعر نگویم پی کاری گیرم
که خلاصی دهد از جاهلی و بدخویی
من همه شب ورق زرق فرو میشویم
تو همه روز رخ آز به خون میشویی
قیمت عمر من و عمر تو یکسان نبود
کانچه من جویم از این عمر تو آن کی جویی
باد رنگین بدل عمر که در خانه نهند
بوی آن میبرم الحق تو همانا اویی
ضایع از عمر من آنست که شعری گویم
حاصل از عمر تو آنست که شعری گویی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره تفاوت ارزش و هدف زندگی بین شاعر و شخص دیگری است. شاعر میگوید که او اگر شعر نگوید، به دنبال هدفی میرود که او را از نادانی و بد اخلاقی رها کند. او شبها در جستجوی حقیقت و زیبایی است، در حالی که طرف مقابل روزها در غرق شدن در مشکلات و بیتوجهی به زندگی است. شاعر تأکید میکند که عمر او و طرف مقابل یکسان نیست و آنچه او از عمرش میجوید، جنبه معنوی و هنری است، در حالی که طرف مقابل تنها به ظاهر و لذتهای زودگذر میپردازد. در نهایت، شاعر اشاره میکند که فایده عمر او در شعر گفتن است، در حالی که برای دیگری، فایده در شعر گفتن است.
هوش مصنوعی: اگر تو شعر نمیگویی، چه میکنی؟ ای خواجه حکیم، بدون وسایل خود نخواهی توانست که به جایی برسی.
هوش مصنوعی: اگر من شعر نگویم، به دنبال کاری میروم که مرا از نادانی و بدسلقگی رها کند.
هوش مصنوعی: من تمام شب در غم و درد غوطهورم، در حالی که تو در طول روز با زیباییات دلها را شاد میکنی.
هوش مصنوعی: عمر من و عمر تو ارزش یکسانی ندارد، زیرا من در این عمر به دنبال چیزی هستم که تو به دنبالش نیستی.
هوش مصنوعی: باد رنگین به معنای نیا و نشانههای گذر زمان است. این بیت بیانگر این است که وقتی زمان به پایان میرسد، بوی خاطرات و لحظات شیرین زندگی باقی میماند. در واقع، شاعر به نوعی به این اشاره دارد که در الماس عمر، خاطرات خوب و رنگین مهمترین چیزهایی هستند که از زندگی باقی میمانند و به نوعی تأکید میکند که در حقیقت، خود همان بوی خوش و زیباست.
هوش مصنوعی: هدر رفتن عمر من به این است که شعری بگویم، و ارزش عمر تو به این است که شعری بگویی.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
اگر از هر دو جهان برشکنی یک رویی
ورنه ای یار کجا با که سخن می گویی
هر چه در دوست شوی محو و در او مستغرق
این توان گفت از اویی نتوان گفت اویی
هر چه او نه ، که و چه کو و کجا، اوست همه
[...]
ای که عنبر ز سر زلف تو دارد بویی
جعدت از مشک سیه فرق ندارد مویی
آهوانند در آن غمزهٔ شیرافکن تو
گرچه در چشم تو ممکن نبود آهویی
دل به زلفت من دیوانه چرا میدادم؟!
[...]
مویت از عنبر تر فرق ندارد مویی
نافه مشک برد از سر زلفت بویی
آدمی نیست همانا که ز حیوان بتر است
هر که را نیست به خاطر هوس مه روئی
نیست امکان که دل از کوی تو بر گیرد دل
[...]
ای روان گشته ز چشمم ز فراقت جویی
ز چه از خون جگر در طلب مه رویی
شب دیجور به امّید سحر بیدارم
بو که از زلف تو آرد به دماغم بویی
تا به گرد رخ تو زلف چو چوگان دیدم
[...]
ای گل از روی تو آموخته خندان رویی
دهنت آب شکر برده به شیرین گویی
عادت غمزهٔ فتّان تو عاشق کشتن
شیوهٔ نرگس جادوی تو مردم جویی
اگر ای اشک بر آن خاک درت آبی هست
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.