گنجور

 
کمال خجندی

مویت از عنبر تر فرق ندارد مویی

نافه مشک برد از سر زلفت بویی

آدمی نیست همانا که ز حیوان بتر است

هر که را نیست به خاطر هوس مه روئی

نیست امکان که دل از کوی تو بر گیرد دل

عقل هر چند نظر می کند از هر سویی

پیش چشمم چه عجب گر نرود آب فرات

هر کجا بحر بود قدر ندارد جویی

شادمانم من از آن ماه مبارک رخ تو

نیک بخت آنکه بود بنده نیکو رویی

بر رخت می کند آن زلف سیه سیاری

صحن فردوس نگر جلوه کند هندوئی

نرود پای کمال از سر کویت هرگز

خوشتر از کوی دلارام نباشد کویی

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
انوری

تو اگر شعر نگویی چه کنی خواجه حکیم

بی‌وسیلت نتوانی که بدرها پویی

من اگر شعر نگویم پی کاری گیرم

که خلاصی دهد از جاهلی و بدخویی

من همه شب ورق زرق فرو می‌شویم

[...]

حکیم نزاری

اگر از هر دو جهان برشکنی یک رویی

ورنه ای یار کجا با که سخن می گویی

هر چه در دوست شوی محو و در او مستغرق

این توان گفت از اویی نتوان گفت اویی

هر چه او نه ، که و چه کو و کجا، اوست همه

[...]

خواجوی کرمانی

ای که عنبر ز سر زلف تو دارد بویی

جعدت از مشک سیه فرق ندارد مویی

آهوانند در آن غمزهٔ شیرافکن تو

گرچه در چشم تو ممکن نبود آهویی

دل به زلفت من دیوانه چرا می‌دادم؟!

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از خواجوی کرمانی
جهان ملک خاتون

ای روان گشته ز چشمم ز فراقت جویی

ز چه از خون جگر در طلب مه رویی

شب دیجور به امّید سحر بیدارم

بو که از زلف تو آرد به دماغم بویی

تا به گرد رخ تو زلف چو چوگان دیدم

[...]

خیالی بخارایی

ای گل از روی تو آموخته خندان رویی

دهنت آب شکر برده به شیرین گویی

عادت غمزهٔ فتّان تو عاشق کشتن

شیوهٔ نرگس جادوی تو مردم جویی

اگر ای اشک بر آن خاک درت آبی هست

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه