گنجور

 
کمال خجندی

مویت از عنبر تر فرق ندارد مویی

نافه مشک برد از سر زلفت بویی

آدمی نیست همانا که ز حیوان بتر است

هر که را نیست به خاطر هوس مه روئی

نیست امکان که دل از کوی تو بر گیرد دل

عقل هر چند نظر می کند از هر سویی

پیش چشمم چه عجب گر نرود آب فرات

هر کجا بحر بود قدر ندارد جویی

شادمانم من از آن ماه مبارک رخ تو

نیک بخت آنکه بود بنده نیکو رویی

بر رخت می کند آن زلف سیه سیاری

صحن فردوس نگر جلوه کند هندوئی

نرود پای کمال از سر کویت هرگز

خوشتر از کوی دلارام نباشد کویی