جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۸۱ - استقبال از حافظ

ما تو را دلدار خود پنداشتیم

وز تو چشم مردمی‌ها داشتیم

تخم مهر رویت ای نامهربان

سال‌ها در وادی جان کاشتیم

هرچه کردی با من از جور و جفا

گرچه آن بد بود نیک انگاشتیم

تا نهادی دل به مهر دیگران

ما امید از لطف تو برداشتیم

سال‌ها تا رایت مهر و وفا

عاشقانه در جهان افراشتیم

چون جفا و جورت از حد درگذشت

کار خود را با خدا بگذاشتیم

گر به ناحق غمزه‌ات خونم بریخت

جانب حق را فرو نگذاشتیم