ما تو را دلدار خود پنداشتیم
وز تو چشم مردمیها داشتیم
تخم مهر رویت ای نامهربان
سالها در وادی جان کاشتیم
هرچه کردی با من از جور و جفا
گرچه آن بد بود نیک انگاشتیم
تا نهادی دل به مهر دیگران
ما امید از لطف تو برداشتیم
سالها تا رایت مهر و وفا
عاشقانه در جهان افراشتیم
چون جفا و جورت از حد درگذشت
کار خود را با خدا بگذاشتیم
گر به ناحق غمزهات خونم بریخت
جانب حق را فرو نگذاشتیم