گنجور

 
ایرج میرزا

گویند مرا چو زاد مادر

پستان به دهن گرفتن آموخت

شبها بر گاهواره من

بیدار نشست و خفتن آموخت

دستم بگرفت و پا بپا برد

تا شیوه راه رفتن آموخت

یک حرف و دو حرف بر زبانم

الفاظ نهاد و گفتن آموخت

لبخند نهاد بر لب من

بر غنچه گل شکفتن آموخت

پس هستی من ز هستی اوست

تا هستم و هست دارمش دوست

 
 
 
پرسش‌های پرتکرار
شمارهٔ ۱۰ - مادر به خوانش فاطمه زندی
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
عطار

در ظل سرادقات الفت

راهی طلبد به سر وحدت

مولانا

خوردم ز ثرید و پاچه یک چند

از پاچه سر مرا زیانست

سلمان ساوجی

ای سدره ستون بارگاهت

کونین غبار خاک راهت

کردی نه و هفت و چار را ترک

آن روز که فقر شد هلاکت

نه چرخ هزار دانه گردان

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از سلمان ساوجی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه