گنجور

 
رضی‌الدین آرتیمانی

تا بسر شوری از آن زلف پریشان دارم

نه سر کفر و نه اندیشهٔ ایمان دارم

پرده بردار که تا بر همه روشن گردد

کز چه رو مذهب خورشید پرستان دارم

پیرم از رشک و شد آمیخته با جان غم یار

یوسف و گرگ به یک چاه به زندان دارم

با خیال رخت آسوده‌ام از محنت هجر

همره نوح، چه اندیشه ز طوفان دارم

ای رضی روزی کافر نشود امنی کو

این خجالت که من از گبر و مسلمان دارم

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
جلال عضد

آشکارا کنم این درد که در جان دارم

عاشق روی توام از تو چه پنهان دارم

من بیچاره کجا وصل تو یابم، لیکن

می دهم جان به تمنّای تو تا جان دارم

بعد ازین این سر شوریده و سامان هیهات

[...]

جهان ملک خاتون

چه دهم شرح که از غصّه چه بر جان دارم

یا چه اندوه دل از فرقت جانان دارم

چون مرا نیست ز هجر تو خلاصی پیدا

چند حال دل خود را ز تو پنهان دارم

خبرت نیست ز احوال من شوریده

[...]

حسین خوارزمی

گر چه از دست غمت حال پریشان دارم

نکنم ترک غم عشق تو تا جان دارم

جان چه باشد که از او دل نتوانم برداشت

من که در سر هوس صحبت جانان دارم

از مقیمان مقام سر کویت چو شدم

[...]

صائب تبریزی

از دل سوخته اخگر به گریبان دارم

سینه ای گرمتر از خاک شهیدان دارم

ساده از نقش تمناست دل خرسندم

عالمی امن تر از دیده حیران دارم

به تهیدستی من خنده زند موج سراب

[...]

فروغی بسطامی

بس که دل سوختگی ز آتش هجران دارم

گر به دوزخ بریم، شکر فراوان دارم

اشک و آهم ز فراقت به هم آمیخته شد

بلعجب بین که در آب آتش سوزان دارم

گر بسوزد نفسم هر دو جهان را نه عجب

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه