گنجور

 
صائب تبریزی

از دل سوخته اخگر به گریبان دارم

سینه ای گرمتر از خاک شهیدان دارم

ساده از نقش تمناست دل خرسندم

عالمی امن تر از دیده حیران دارم

به تهیدستی من خنده زند موج سراب

دامن بحر به کف گرچه چو مرجان دارم

قسمت زنگی از آیینه روشن نشود

انفعالی که من از صاف ضمیران دارم

هر که محروم شد تا از نان جوین می داند

که چون خون در جگر از نعمت الوان دارم

خرقه پوشیدن من نیست ز بیدار دلی

پای خوابیده نهان در ته دامان دارم

بوی خون شفق از خنده من می آید

گرچه چون صبح به ظاهر لب خندان دارم

چون تو از پشت ورق روی ورق می خوانی

حال خود از تو چه پوشیده و پنهان دارم؟

گرچه چون شانه ز من باز شودهر گرهی

سری آشفته تر از زلف پریشان دارم

می کند شهپر پرواز قفس را صائب

خار خاری که من از شوق گلستان دارم

 
 
 
جلال عضد

آشکارا کنم این درد که در جان دارم

عاشق روی توام از تو چه پنهان دارم

من بیچاره کجا وصل تو یابم، لیکن

می دهم جان به تمنّای تو تا جان دارم

بعد ازین این سر شوریده و سامان هیهات

[...]

جهان ملک خاتون

چه دهم شرح که از غصّه چه بر جان دارم

یا چه اندوه دل از فرقت جانان دارم

چون مرا نیست ز هجر تو خلاصی پیدا

چند حال دل خود را ز تو پنهان دارم

خبرت نیست ز احوال من شوریده

[...]

حسین خوارزمی

گر چه از دست غمت حال پریشان دارم

نکنم ترک غم عشق تو تا جان دارم

جان چه باشد که از او دل نتوانم برداشت

من که در سر هوس صحبت جانان دارم

از مقیمان مقام سر کویت چو شدم

[...]

رضی‌الدین آرتیمانی

تا بسر شوری از آن زلف پریشان دارم

نه سر کفر و نه اندیشهٔ ایمان دارم

پرده بردار که تا بر همه روشن گردد

کز چه رو مذهب خورشید پرستان دارم

پیرم از رشک و شد آمیخته با جان غم یار

[...]

فروغی بسطامی

بس که دل سوختگی ز آتش هجران دارم

گر به دوزخ بریم، شکر فراوان دارم

اشک و آهم ز فراقت به هم آمیخته شد

بلعجب بین که در آب آتش سوزان دارم

گر بسوزد نفسم هر دو جهان را نه عجب

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه