گنجور

 
ازرقی هروی

یک نیمه عمر خویش ببیهودگی بباد

دادیم و ساعتی نشدیم از زمانه شاد

از گشت آسمانی و تقدیر ایزدی

برکس چنین نباشد و برکس چنین مباد

یا روزگار کینه کش از مرد دانشست

یا قسم من ز دانش من کمتر اوفتاد

وین طرفه تر کجا قدری وام کرده ام

از مردم بخیل سبک بار سگ نژاد

زان پیشتر که چشم بمالم ز خواب خوش

در خانه گیردم بتقاضا ز بامداد

چون کوه بیستون بنشیند بپیش من

برجای خواب تکیه کند همچو کیقباد

ناشسته روی و تیره نشینم به پیش او

پرخشم از و چو کودک بدفهم از اوستاد

گوید هر آنچه خواهد و من در سزای او

دارم بسی جواب و نیارم جواب داد

از کیسۀ دروغ نهم پیش ریش او

تاریخ شاهنامه و اخبار سندباد

چندان دروغ زشت فرو کوبمش بسر

تا چون کدو شود سر آن قلتبان ز باد

پس حجره را بروبم و پس خاک حجره را

بندازمش ز پس ، چو پی از در برون نهاد

هر چند مبغضست و بخیلست و ناکسست

حقست و داد ازوست گریزان منم ز داد

اینست حال بنده و صد ره ازین بتر

تدبیر حال بنده بساز ، ای یگانه راد

 
 
 
کسایی

نرگس نگر، چگونه همی عاشقی کند

بر چشمکان آن صنم خَلُّخی‌نژاد

گویی مگر کسی بشد، از آب زعفران

انگشت زرد کرد و به کافور بر نهاد

فرخی سیستانی

از باغ باد بوی گل آورد بامداد

وز گل مرا سوی مل سوری پیام داد

گفتا من آمدم تو بیا تا بروی من

آزادگان ز خواجه بنیکی کنند یاد

خواجه بزرگ ابوعلی آن بی بهانه جود

[...]

قطران تبریزی

تا آفریدگار مرا رای و هوش داد

بی کس ترم نیاید از خویشتن بیاد

آن روزگار شیرین چون باد بر گذشت

این روزگار تلخ همان بگذرد چو باد

گر باز روزگار مساعد شود مرا

[...]

لبیبی

غلبه فروش خواجه که ما را گرفت باد

بنگر که داروش ز چه فرمود اوستاد

گفتا که پنجپایک و غوک و مکل بکوب

در خایه هل تو چنگ خشنسار بامداد

مسعود سعد سلمان

خواجه عمید صاحب دیوان مولتان

فرزانه ایست کافی و آزاده ایست راد

در عالم عطیت معطی چو او نبود

وز مادر کفایت کافی چو او نزاد

چون ابر بر بساط سخا راد کف نشست

[...]

مشاهدهٔ ۳ مورد هم آهنگ دیگر از مسعود سعد سلمان
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه