گنجور

 
سعیدا

هر بتی قبله نمای دل دانا نشود

طوطی عقل ز هر آینه گویا نشود

عاشق از جلوهٔ معشوق نمایان گردد

سرو تا سر نکشد فاخته پیدا نشود

بر در دل چه زنی حلقه که این قفل گران

بی مددکاری مفتاح دعا وانشود

راه در زیر لب فاخته پنهان گردد

سرو اگر پیشرو آن قد و بالا نشود

با چنین سنگدلی زاهد اگر خاک شود

گل شود کوزه شود ساغر و مینا نشود

به یقین دیدهٔ یعقوب نخواهد بودن

که رسد پیرهن یوسف [و] بینا نشود

به غلط راه در آن کوی نمی یابد کس

هر گدایی به در دوست سعیدا نشود