گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
حسین خوارزمی

شه من بدرد عشقت بنواز جان ما را

که دلم ز درد یابد همه راحت و دوا را

چو جمال خود نمائی نظرم بخویش نبود

چو مه تمام بینم چه نظر کنم سها را

بکمال عشقبازان نرسند خودپرستان

بحریم پادشاهی چه محل بود گدا را

ز خودی برآی آنگه ار نی بگوی ای دل

که تو تا توئی نبینی سبحات کبریا را

اگر ای کلیم داری خبری ز ذوق نازش

ز کلام لن ترانی تو نظاره کن لقا را

ظلمات هستی خود تو بصدق در سفر کن

چو خضر اگر بجوئی سر چشمه بقا را

چو بدوست انس یابی دل خود ز انس برکن

مشناس هیچکس را چو شناختی خدا را

بحسین خسته هر دم چو مسیح جان ببخشد

سحری ز کوی جانان چو گذر بود صبا را