چو به ترک تاز بردی دل مستمند ما را
به کمینه بندهٔ خود به از این نگر خدا را
اگر از سر عنایت به چو من نیاز مندی
نظری کنی به رحمت چه زیان کند شما را
وگرت به خواب بینم نکنم دگر شکایت
طمع وصال کردن به چه زهره و چه یارا
تو چو غنچه زیر چادر به هزار ناز خفته
من منتظر همه شب مترصدم صبا را
مشنو که از تو هرگز به جفا ملول گردم
قدمی ندارد آن کو نبرد به سر وفا را
من از این قضای مبرم نرهم به زندگانی
چه کند کسی که گردن بنهد چو من قضا را
مگرم شود میسر ز کنار تو میانی
به خدا که از نزاری نکنی کرانه یارا
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به احساس دلتنگی و امید معشوق پرداخته است. شاعر از عشقش به معشوق میگوید و بیان میکند که دلش برای او میتپد. او از معشوق میخواهد که نظر رحمت به او کند و او را فراموش نکند. شاعر به انتظار نشسته و از بیوفایی در عشق نمینالد. او به سرنوشت اشاره میکند و بیان میکند که در برابر سرنوشت تسلیم است. در نهایت، او امیدوار است که روزی بین او و معشوق ارتباطی دوباره برقرار شود.
هوش مصنوعی: وقتی که تو به شکوه و جلال به دل ضعیف ما نگریستی، لطف و محبت تو برای ما از همه چیز ارزشمندتر است.
هوش مصنوعی: اگر به من، که به محبت و کمک شما نیازمندم، نگاهی دلرحم و بخشنده بیندازی، برايت ضرری ندارد.
هوش مصنوعی: اگر در خواب تو را ببینم، دیگر از این که به وصال تو امیدوار باشم، شکایت نخواهم کرد. این آرزو به چه زحمت و چه شجاعت نیاز دارد؟
هوش مصنوعی: تو مانند غنچهای هستی که زیر چادر به آرامی خوابیدهای، و من با همهی ناز و دلشوریام منتظرم تا صبح صبا بیفتد.
هوش مصنوعی: به من نگو که از تو به خاطر بدیهای تو دلسرد میشوم، زیرا کسی که به جنگ وفا و صداقت نمیرود، هرگز قدمی در این راه برنمیدارد.
هوش مصنوعی: من نمیتوانم از سرنوشت حاشا کنم و از آن فرار کنم. چه کسی میتواند مانند من با سرنوشت تسلیم شود؟
هوش مصنوعی: اگر بتوانم به تو نزدیک شوم، به خدا قسم از تاریکی و غم دوری نمیکنم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
بروید ای حریفان بِکِشید یار ما را
به من آورید آخر صنم گریزپا را
به ترانههای شیرین به بهانههای زرین
بکشید سوی خانه مهِ خوبِ خوشلقا را
وگر او به وعده گوید که دمی دگر بیایم
[...]
نه کسی که باز پرسد ز فراق یار ما را
نه غمی که می توان گفت به هر کس آشکارا
نه دلی که می پذیرد ز مصاحبان نصیحت
نه سری که بر در آرد به سکونت مدارا
نه به مردمی پیامی نه به دوستی سلامی
[...]
ز شراب لعل نوشین من رند بی نوا را
مددی که چشم مستت به خمار کشت ما را
ز وجود خود ملولم قدحی بیار ساقی
برهان مرا زمانی ز خودی خود خدا را
به خدا که خون رز را به دو عالم ار فروشیم
[...]
چه رها کنی به شوخی سر زلف دلربا را
که ازو بهم برآری همه وقت حلقه ها را
به دوصد ادب برآن در چو خطاست برگذشتن
حرکات نامناسب ز چه رو بود صبا را
نشود ز گرد فتنه سر کوی دوست خالی
[...]
به ملازمان سلطان که رساند این دعا را؟
که به شُکرِ پادشاهی ز نظر مران گدا را
ز رقیب دیوسیرت به خدای خود پناهم
مگر آن شهاب ثاقب مددی دهد خدا را
مژهٔ سیاهت ار کرد به خون ما اشارت
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.