شه من بدرد عشقت بنواز جان ما را
که دلم ز درد یابد همه راحت و دوا را
چو جمال خود نمائی نظرم بخویش نبود
چو مه تمام بینم چه نظر کنم سها را
بکمال عشقبازان نرسند خودپرستان
بحریم پادشاهی چه محل بود گدا را
ز خودی برآی آنگه ار نی بگوی ای دل
که تو تا توئی نبینی سبحات کبریا را
اگر ای کلیم داری خبری ز ذوق نازش
ز کلام لن ترانی تو نظاره کن لقا را
ظلمات هستی خود تو بصدق در سفر کن
چو خضر اگر بجوئی سر چشمه بقا را
چو بدوست انس یابی دل خود ز انس برکن
مشناس هیچکس را چو شناختی خدا را
بحسین خسته هر دم چو مسیح جان ببخشد
سحری ز کوی جانان چو گذر بود صبا را
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره عشق و شوق به محبوب است. شاعر از درد و رنج دل خود میگوید و درخواست میکند که محبت او را تسلی ببخشد. وقتی که محبوب خود را نمایان میکند، شاعر همه چیز را فراموش میکند و فقط زیبایی او را میبیند. او به خودپرستان اشاره میکند که هرگز نمیتوانند به مقام عشق و بندگی برسند. همچنین از اهمیت خودشناسی و درک کبریا سخن میگوید و اینکه برای نزدیکی به خدا باید از خودی فراتر رفت. در پایان، شاعر به انس با محبوب و عطای زندگی اشاره میکند و از رنج کشیدن برای رسیدن به حقیقت و بقا صحبت میکند.
هوش مصنوعی: ای محبوب من، تو با نوازشهای خود جان ما را تسکین بده، چرا که دل من از درد عشق تو آکنده است و تنها با دردی که از عشق تو دارم، احساس راحتی و آرامش میکنم.
هوش مصنوعی: وقتی زیباییات را به نمایش میگذاری، دیگر به چیزی جز خودت توجهی ندارم. وقتی که تو را به زیبایی تمام میبینم، دیگر چطور میتوانم به ستارهها نگاه کنم؟
هوش مصنوعی: کسانی که خود را پرستش میکنند هرگز به کمال عاشقان نمیرسند. چه جایی برای گدایان در بارگاه پادشاهی وجود دارد؟
هوش مصنوعی: از خودت فراتر برو، اگر نمیتوانی، دل خود را آگاه کن که تا زمانی که تو هستی، زیباییهای کبریایی را نخواهی دید.
هوش مصنوعی: اگر ای موسی، خبر ناز و لطافت عشق را داری، از کلام "تو مرا نخواهی دید" معنای لقاء را در نظر بگیر.
هوش مصنوعی: در تاریکیهای زندگیات با صداقت پیش برو، اگر میخواهی مانند خضر، سرچشمه جاودانگی را پیدا کنی.
هوش مصنوعی: وقتی با دوست انس و دوستی پیدا کردی، دل خود را از ارتباط با دیگران دور کن. هیچکس را پس از شناختن خدا نشناس.
هوش مصنوعی: هر لحظه، حسین خسته به یاد مسیح، جانش را میگیرد و در هنگام سحر، بادی که از کوی معشوق میگذرد، به او روح و زندگی تازهای میبخشد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
بروید ای حریفان بِکِشید یار ما را
به من آورید آخر صنم گریزپا را
به ترانههای شیرین به بهانههای زرین
بکشید سوی خانه مهِ خوبِ خوشلقا را
وگر او به وعده گوید که دمی دگر بیایم
[...]
چو به ترک تاز بردی دل مستمند ما را
به کمینه بندهٔ خود به از این نگر خدا را
اگر از سر عنایت به چو من نیاز مندی
نظری کنی به رحمت چه زیان کند شما را
وگرت به خواب بینم نکنم دگر شکایت
[...]
ز شراب لعل نوشین من رند بی نوا را
مددی که چشم مستت به خمار کشت ما را
ز وجود خود ملولم قدحی بیار ساقی
برهان مرا زمانی ز خودی خود خدا را
به خدا که خون رز را به دو عالم ار فروشیم
[...]
چه رها کنی به شوخی سر زلف دلربا را
که ازو بهم برآری همه وقت حلقه ها را
به دوصد ادب برآن در چو خطاست برگذشتن
حرکات نامناسب ز چه رو بود صبا را
نشود ز گرد فتنه سر کوی دوست خالی
[...]
به ملازمان سلطان که رساند این دعا را؟
که به شُکرِ پادشاهی ز نظر مران گدا را
ز رقیب دیوسیرت به خدای خود پناهم
مگر آن شهاب ثاقب مددی دهد خدا را
مژهٔ سیاهت ار کرد به خون ما اشارت
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.