گنجور

 
حسین خوارزمی

گشت مسلم ز عشق ملک معانی مرا

شهره آفاق کرد عشق نهانی مرا

از مدد شاه عشق ملک بقا یافتم

کی بفریبد کنون ملکت خانی مرا

غرقه دریا شدم لاجرم از بهر آب

هیچ نباید کشید رنج اوانی مرا

درد و جراحات عشق کم مکن از جان من

ای که بهنگام درد راحت جانی مرا

از که بود عزتم گر تو ذلیلم کنی

کیست که خواند بخویش گر تو برانی مرا

از کرم دیگران رنج روانم رسید

با همه فقر و الم گنج روانی مرا

خلوت خاص حقی قصر شه مطلقی

ای دل اهل صفا قبله از آنی مرا

نیست مرا حاصلی بی تو ز جان و جهان

ای که بلطف و کرم جان و جهانی مرا

آنچه بدانم توئی قبله جانم توئی

نیست بجز سوی تو دل نگرانی مرا

از غمت ایماه من پیر شدم چون حسین

آه که آمد بشب روز جوانی مرا