زهی مقبل که شد پیش تو مقبول
بود دایم به سودای تو مشغول
گر از رویت نیابد عقل نوری
ز بینایی شود جاوید معزول
مثال روی تو با دیدۀ ما
مثال آفتاب و چشم معلول
حیات جاودانی آن کسی یافت
که شده از تیر مژگان تو مقتول
چه حاصل اهل حکمت را ز تحصیل
چو غیر از گفت و گویی نیست محصول
گر از عشقت کنم شکلی تصور
نه جنس و فصل ونه موضوع و محمول
همام از عشق گوید داستانها
که با معشوق نتوان گفت معقول
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
به روزت شیر همراه و به شب غول
نه آبت را گذر نه رود را پول
کسی را برگزید از جمله مقبول
وزان پس شد بکار خویش مشغول
خهی در هر نظر چون خویش مقبول
چو من صد بیش در کوی تو مقتول
کنم اندر جمالت عقل و دانش
چو بیند مصلحت در خویش معزول
خوی حسنی که از رویت چکیده
[...]
بلی گفتا ولی بر وفق مسؤول
ز تو منظوم میداریم مامول
چو روی حور عین مطبوع و مقبول
ز حسن آراییش مشاطه معزول
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۲ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.