گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
همام تبریزی

برو با ما صلاح و زهد مفروش

که من پندت نخواهم کرد در گوش

ملامت آتش دل می‌کند تیز

به آتش کی نشیند دیگ را جوش

شما را سلسبیل و حوض کوثر

مرا آب حیات از چشمه نوش

مرا امروز با سر عشق‌بازی‌ست

که در پای خیالت داشتم دوش

من خاکی که باشم کآسمان را

همی‌زیبد مه تابان در آغوش

اگر سر خاک پایت را بشاید

کشیدن بار باشد بر سر دوش

شکایت داشتم از دوست بسیار

چو آمد شد حکایت‌ها فراموش

نظر کردن به رویت چون توانم

که چون بویی شنیدم رفتم از هوش

به گویایی نشد کس محرم دوست

قناعت کن به بینایی و مخروش

همام افسانه عشقش مکن فاش

زفان حال خود گوید که خاموش

 
 
 
رودکی

بود زودا، که آیی نیک خاموش

چو مرغابی زنی در آب پاغوش

سنایی

چه رسم‌ست آن نهادن زلف بر دوش

نمودن روز را در زیر شب‌پوش

گه از بادام کردن جعبهٔ نیش

گه از یاقوت کردن چشمهٔ نوش

برآوردن برای فتنهٔ خلق

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از سنایی
ادیب صابر

خداوندا زدوران زمانه

دلم از غصه چون دیگ است در جوش

همی سوزد جهان هر ساعتم دل

همی مالد فلک هر لحظه ام گوش

دراین فکرت چگونه خوش بود دل

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه