گنجور

 
حیدر شیرازی

تا کی من سرگردان در عشق تو درمانم؟

ای عشق تو در جانم، وی درد تو درمانم!‏

خواهم که به کام دل در پیش تو بنشینم

خواهم که مراد جان از لعل تو بِستانم

از تیغ تو مجروحم گر خود چو سیاووشم

وز دست تو افتادم گر رستم دستانم

از سینهٔ چون سیمت وز دیدهٔ شوخ تو

با سینهٔ بریانم، با دیدهٔ گریانم

بر پیش طبیب دل افتاده و رنجورم

درمان دل مسکین ای خواجه نمی‌دانم

من روی تو می‌جویم من ماه نمی‌بینم

من وصل تو می‌خواهم من قصه نمی‌خوانم

در کوی وفاداران چون حیدر بی‌سامان

گر خون دلم ریزی، بادا به فدا جانم

 
 
 
انوری

ای دوست‌تر از جانم زین بیش مرنجانم

مگذر ز وفاداری مگذار برین سانم

جان بود و دلی ما را دل در سر کارت شد

جان مانده چه فرمایی در پای تو افشانم

من با تو جفا نکنم تو عادت من دانی

[...]

مولانا

در عشق سلیمانی من همدم مرغانم

هم عشق پری دارم هم مرد پری خوانم

هر کس که پری خوتر در شیشه کنم زوتر

برخوانم افسونش حُراقه بجنبانم

زین واقعه مدهوشم باهوشم و بی‌هوشم

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
سعدی

آن دوست که من دارم وآن یار که من دانم

شیرین دهنی دارد دور از لب و دندانم

بخت این نکند با من کآن شاخ صنوبر را

بنشینم و بنشانم گل بر سرش افشانم

ای روی دل‌آرایت مجموعهٔ زیبایی

[...]

امیرخسرو دهلوی

در دیده چه کار آید؟ این اشک چو بارانم

بر دیده اگر، جانا، سروی چو تو بنشانم

خود را به سر کویت بدنام ابد کردم

از هر چه جز این کردم، از کرده پشیمانم

جانم به فدات آن دم کز بعد دو سه بوسه

[...]

اوحدی

آن دوست که می‌بینم، آن دوست که می‌دانم

تا آنکه رخش دیدم، او من شد و من آنم

در آینه جز رویی ننمود مرا، زین رو

ای کاج! بدانم تا: بر روی که حیرانم؟

هر چند که میران را از مورچه عار اید

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه