گنجور

 
حیدر شیرازی

از هر چه هست و بود، می خوشگوار به

وز می، به پیش من، لب شیرین یار به

باشد لطیف سیب سپاهان، ولی ازو

دیدم به چشم خویش زنخدان یار به

بر به به حسن اگر زنخ او زنخ زند

چون سیب گردد از زنخش شرمسار، به

گفتم دلم دوا کن، بر آتشش نهاد

هیهات! کی شود دل سوزان ز نار به؟

هرگه که وصف گوهر دندان او کنم

باشد حدیثم از گهر شاهوار به

چشم ملک ندید و نبیند به عمر خویش

در بوستان حسن از آن گل عذار به

حیدر! دمی مرو به تماشای نوبهار

زآن رو که روی دلبرت از نوبهار، به!‏