گنجور

 
حزین لاهیجی

دوش از بَرِ یاری که دلم شیفتهٔ اوست

وز شرح کمال خردش، ناطقه لال است

آمد به برم، قاصد فرخنده سروشی

با نامهٔ عذبی، که مگر آب زلال است

نظمش نتوان گفت، که سلکی ست ز گوهر

هرسطری از آن در نظرم عقد لآل است

بگشودم و برخواندم و سنجیدم و دیدم

کز بنده رهی، حاصل آن نامه، سؤال است

کامروز، درین ناحیه عاشق سخنان را

غوغا به سر شعر جمال است و کمال است

القصه، درتن مساله یاران دوگروهند

در حجت ترجیح یکی زین دو، جدال است

این شعر پدر آورد، آن شعر پسر را

یکسو نشد این مشغله، امروز دو سال است

راضی شده اند آن همه یاران مجادل

کز کلک تو حکمی که رسد، وحی مثال است

بگشاد پی پاسخ سنجیده، پر خویش

سیمرغ خیالم که سپهرش ته بال است

مجموعهٔ آن هر دو، به دقّت نگرستم

گر معجزه گفتن نتوان، سحر حلال است

دیدم که دوات و قلم آن دو شهنشاه

در مملکت شوکتشان کوس و دوال است

آن هر دو، به فضل آیت و برهان بلاغت

در حجله‎ی آن هر دو، پریزاد خیال است

غرّایی هر مطلعشان مهر سپهری ست

سیرابی هر مصرعشان، تیغ مثال است

شعر شعرایی که قرینند به ایشان

نسبت به گهرسنجی آن هر دو سفال است

در چنگ دبیران قوی پنجه، قلمها

پر پیچ و خم، از خجلت آن هر دو، چو نال است

جمع، آن همه اتقان به لطافت کِه نموده؟

پیش دمشان، غاشیه بر دوش شمال است

هر صفحهٔ مشکین رقم آن دو گهر سنج

چون عارض خوبان، همه خط و همه خال است

امّا چو کسی دیدهٔ انصاف گشاید

این مطلع من آینهٔ صدق مقال است

در شعر جمال ارچه جمالی به کمال است

امّا نه به زیبایی ابکار کمال است

لفظش، به صفا آینهٔ شاهد معنی ست

معنی به شکوهی ست که طغرای جلال است

هر نکتهٔ سربستهٔ او نافهٔ مشکی ست

هر نقطهٔ او، شوختر از چشم غزال است

فیض رقمش، از تتق غیب سروش است

مد قلمش در افق فضل، هلال است

صد بار ز سرتاسر دیوانش گذشتم

لیلی ست،که سر تا به قدم غنج و دلال است

دریوزه گر رشحهٔ اویند، حریفان

الحق رگ ابر قلمش بحر نوال است

استاد سخن گرچه جمال است ولیکن

تکمیل همان طرز و روش، کار کمال است

تحقیق در اقوال دو استاد، حزین را

این است که گفتیم و جز این محض جدال است

رای همه این بود، که خلّاق معانی

آخر نه خطاب وی از اصحاب کمال است

معیار کمالم من و با من دگران را

در پلهٔ میزان خود، اندیشه وبال است

این نامه نوشتم به شب هفتم شوال

ماه این و هزار و صد و سیّ و دو به سال است