گنجور

 
صائب تبریزی

خورشید ترا از خط شبرنگ وبال است

چون سایه قدم پیش نهد وقت زوال است

از خنجر سیراب نترسد جگر ما

هر چند که می صاف بود مفت سفال است

هر دانه که از آبله دست نشد سبز

زنهار مکن میل که آن تخم وبال است

در سلسله آبله دست توان یافت

امروز درین دایره آبی که حلال است

موقوف به آسایش چرخ است قرارم

هر کار که موقوف محال است، محال است

از بس که گرفتار گرفتاری خویشم

هر حلقه دامم به نظر چشم غزال است

بر بستر گل وقت خزان تکیه نماید

آن را که ز طاوس، نظر بر پر و بال است

صائب سخن غنچه نشکفته همین است

جمعیت دل در گره سخت ملال است

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
حکیم نزاری

می خور که بر اصحاب خرابات حلال است

گو زهر خور آن کس که بر او نوش وبال است

زان باده که گویی دمش از بوی بهشت است

گر نیز به دوزخ بروم توبه محال است

بسیار بکوشید خَضر تا که بدانست

[...]

جلال عضد

خطّ تو که در عین خرد عین جمال است

خطّی ست که بر خوبی رخسار تو دال است

آن لطف میانت را بنمای به مردم

تا خلق بدانند که ما را چه خیال است

زان دوست ملامت مکن ای دوست که او را

[...]

شاه نعمت‌الله ولی

عشق است که وارسته ز نقصان و کمالست

عشق است که آسوده ز هجران وصال است

اثبات مثالش نتوان کرد ولیکن

این نفی مثال تو یقین عین مثال است

گویند سوی الله خیال است و حقیقت

[...]

شیخ بهایی

سر رشته‌ى هر کار که از دست بدر شد

پس یافتنش نزد خرد عین محال است‌

کى رشته‌ى تدبیر، کس از دست گذارد

آنکس که بدو مرتبه‌ى عقل و کمال است

قصاب کاشانی

تا سر زده خط حسن تو در عین کمال است

بر پاک نظر سیر جمال تو حلال است

بی دانه به دام آمدن صید محال است

بر روی تو سر فتنه همین آن خط و خال است

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه