گنجور

 
حکیم نزاری

می خور که بر اصحاب خرابات حلال است

گو زهر خور آن کس که بر او نوش وبال است

زان باده که گویی دمش از بوی بهشت است

گر نیز به دوزخ بروم توبه محال است

بسیار بکوشید خَضر تا که بدانست

آخر که حیاتش هم از این آب زلال است

از صحبت یاران دل افروز به نوروز

غایب نتوان بود که هنگام وصال است

آنچ از دم عیسی به روایت بشنیدیم

دیدیم که در قافله ی باد شمال است

عیبم مکن ای خام که افسرده نداند

تا سوخته ی عشق بر آتش به چه حال است

در گوشه ی محراب به تقوا بنشیند

آن را که نظر بر خم ابروی هلال است

از خانه برون آمدنم زهره نباشد

در خلوتم آن روز که آن محض کمال است

شوخی دگر از هر سر کویم که برآیم

چادر بگشاید ز قیامت که جمال است

روزی پدرم گفت برآنم که نزاری

از مطرب و می توبه کند این چه خیال است

معروف بود مردم دیوانه به توبه

بر من به جویی هر چه حرام است و حلال است

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
جلال عضد

خطّ تو که در عین خرد عین جمال است

خطّی ست که بر خوبی رخسار تو دال است

آن لطف میانت را بنمای به مردم

تا خلق بدانند که ما را چه خیال است

زان دوست ملامت مکن ای دوست که او را

[...]

شاه نعمت‌الله ولی

عشق است که وارسته ز نقصان و کمالست

عشق است که آسوده ز هجران وصال است

اثبات مثالش نتوان کرد ولیکن

این نفی مثال تو یقین عین مثال است

گویند سوی الله خیال است و حقیقت

[...]

شیخ بهایی

سر رشته‌ى هر کار که از دست بدر شد

پس یافتنش نزد خرد عین محال است‌

کى رشته‌ى تدبیر، کس از دست گذارد

آنکس که بدو مرتبه‌ى عقل و کمال است

صائب تبریزی

خورشید ترا از خط شبرنگ وبال است

چون سایه قدم پیش نهد وقت زوال است

از خنجر سیراب نترسد جگر ما

هر چند که می صاف بود مفت سفال است

هر دانه که از آبله دست نشد سبز

[...]

قصاب کاشانی

تا سر زده خط حسن تو در عین کمال است

بر پاک نظر سیر جمال تو حلال است

بی دانه به دام آمدن صید محال است

بر روی تو سر فتنه همین آن خط و خال است

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه